من توی خانواده ای بزرگ شدم که پسر بودن مزیت های خیلی بیش تری تا دختر داره.از حق نگذریم هیچ کدوم از اعضای خانواده بین من و بقیه نوه های پسر فرقی نذاشتن و نمیزارن .شاید عزیز تر هم بودم.اما همه این ها به خاطر تک پسری پدرمه.

شاید اگه پسر عمو داشتم همه چیز فرق میکرد.شاید اگر پسر بودم دیگه بابام نگران ایندم نبود.شاید اگر پسر بودم توی این سن میتونستم کمی از بار زندگی از دوش پدر بردارم.شاید اگر پسر بودم ساعت های بیش تری با بابام میگذروندم.شاید اگه پسر بودم برای ورود به ورزشگاه نیازی به گزینش نداشتم.شاید اگه پسر بودم نگرانی جلو و عقب بودن شالم نمیکردم.شاید اگه پسر بودم مجبور نبودم ایندم روی شونه های پدرم بسازم و تموم بار زندگی من به دست پدر نبود.شاید اگه پسر بودم اسیب اجتماعی فرزند طلاق حس نمیکردم.شاید اگه پسر بودم ساعت های با دوستام بیرون میرفتم و وجب به وجب شهر میگشتم.شاید اگه پسر بودم نیاز نبود بابام برای چند ساعت کلاس از اون سر شهر بیاد این سر شهر.شاید اگه پسر بودم نیاز نبود صدای خنده هام کنترل کنم.شاید اگر پسر بودم اخرین بچه پسر میشدم و به قول مامان بزرگم نسلمون ادامه داشت.شاید اگه پسر بودم نبود مادر حس نمیکردم.شاید اگه پسر بودم میتونستم شاد تر باشم.

اما من همه این ها میفروشم به امشب 

امشب که من و پدر و پدر بزرگ سه تایی رفتیم بیرون و من بی توجه به نگاه دیگران بچه ای شدم و بچگی کردم.

تمام پسرانه های دنیایی خیالی ام فدای ان لحظه ای که به خاطر رفتارم پدر بزرگم رو کرد به من و گفت 

خیلی خوشحالم که بابات یه دختر داره که یک تار موش به تموم مرد ها ارزش داره.

پس من یک دخترم :)