دیشب عروسی دعوت بودیم.عروس خوشمل هم دوست من و س جان میشد.هم فامیل بود و هم همسایه مادر بزرگم.یعنی نسبتی نبود نداشته باشیم.

من مثل امروز امتحان ادبیات داشتم.تا دوازده ظهر خوندم و بعد یواش یواش اماده شدم.اتفاقات پله پله میگم 

اول لباسم:پیام دادم بابام میگه بابا لباسمو از خشکشویی بگید.جواب داده اشتباه پیام دادی:/سی بارررر شمارشو خوندم و دیدم درسته.بعد شب اومده میگم مگه من به تو پیام ندادم ؟میگه چرا.میگم پس چیه میگی اشتباه ؟میگه اشتباهی به من گفتی برم خشکشویی :/

من:|

باباD:

من-_-

باباD:

هیچی دست اخر با س جان رفتم گرفتم.

ارایش:رفتیم دنبال یکی دیگه و سه تایی رفتیم خونه مامان بزرگ.دوش گرفتم و با س رفتیم تو اتاقکه اماده بشیم.من کرم زدم مامان پارمیس اومده میگه عشقمممم عزیزممم نفس عمه بیا موهامو اتو بکش رفتم تموم شده دیگه وقت نبود خودم ارایش کنم(من کلا بلد نیستم ارایش کنم و خیلی بد اینکارو میکنم و از ارایش متنفرم.وخیلی هم زمان میبره )اینم شد بهونه که س جان منو ارایش کنه.موهامو هم گزاشتم به عهده مامان پارمیس.در اخرینننننن زمان من اماده شدم.

اونجا:"نوشتم ولی پاکیدم نپرسید چرا"

رقص:اولین عروسی بود که رقصیدم-_-خخخخخ نپرسید چرا.

گیفت :گیف عروس خانوم که خودم کمکشون بودم کاکتوس بود 

اخر شب:اخر عروسی بعد شام گفتن مردونه بیاد اینور توی زنونه.من و س جان هم رفتیم اماده شدیم که بریم خونه قبل از اینکه قاطی بشه.کاکام پیام داد گفت نریم حالا گفتم و بقیه موافقت کردن.خلاصه کاکام اومد تو زنونه رفت وسط خخخخخخخخخخخ مامان پارمیس بهم گفت باباتو نگاه هر چی پسره اومده اینور اونا اونجا نشستن.س پرید وسط حرفش خخخخ گفت پیش م(کاکام)هست حخخخخخ بابام بابای من بابای من خخخخخ هنوز هنگم.هیچی منم با خشمی بسیار رفتم وسط پیست رقص زدم رو شونه بابام با اخم نگاش کردم خخخخ باهاش رقصیدم هههههههههههههههه س جان و نامزدش و کاکام و پارمیس و داداش نیومدش و والدین با مانتو گوشه میدستیدیم و من گاهی قر ریز میومدم خخخخخخخخ 

ساعت سه رسیدیم خونه 

صبح:از سه که اومدیم خونه تا ساعت شش و نیم درس خوند تا هشت خوابیدم و هشت و ربع رفتم برای امتحان :))