جواب های تست

🎲 #پاسخ_تست_شخصیت_شناسی_ترس



⁉️ از کدام جاده بیشتر میترسید؟



1⃣ برای شما خیلی سخت است که بتوانید به کسی اطمینان کنید و به همین خاطر احساسات و عواطفتان در اعماق قلب خودتان پنهان می‌کنید تا کسی نتواند به آنها پی ببرد. مطمئن باشید که اگر شروع به صحبت درباره احساسات و عواطفتان بکنید، زندگی شما بسیار ساده‌تر می‌شود. شما در بیان احساساتتان، افکارتان و در مجموع در ارائه خودتان دچار مشکل هستید. 


2⃣ شما از دو چیز در زندگی می‌ ترسد: تنهایی و بی فایده بودن. شما بیشتر تمایل به عشق آزاد دارید و احتیاج بیشتری به محبت و همدلی از یک شخص خاص دارید. مهمترین دغدغه شما در زندگی رسیدن به آرامش روحی است.


3⃣ احساس می‌کنید که نیاز دارید که این عشق و محبت را باید با کسی شریک شوید. موضوعی که بیشتر دغدغه شما است وضعیت مالی شماست. شما می‌توانید به هر آنچه که می‌خواهید برسد، شما انسان با عشق عشق و پرمحبتی هستید فقط فراموش نکنید که باید زیاد فکر کنید و سخت تلاش کنید.


4⃣ گاهی اوقات شما کاملا ارتباطتان را با دنیای بیرون قطع می‌کنید و حتی حاضر نیستید که با خانواده و یا دوستان خودتان صحبت کنید. شما اعتقاد دارید که تنها بودن تمام چیزی است که می‌خواهید،شما انسانی قوی و باهوش و در عین حال درون گرا هستید. اما مطمئن باشید که ارتباط با دیگران به زندگی شما کیفیت بیشتری می‌دهد.


5⃣ شما در تلاشید که خودتان را بشناسید و بفهمید که هدفتان از زندگی چیست. آنچه که شما را می‌ترساند عدم اگاهی است. شما همچنین علاقه دارید تا پس از اینکه به هدفتان رسید، آنچه را به دست آورده‌اید را مورد تحلیل و بررسی قرار دهید.


6⃣ شما از ایجاد محدودیت برای خودتان، انزوا و نرسیدن به آزادی کامل می‌ترسید. آنچه که شما در زندگی می‌خواهید شادی و احساسات مثبت است. شما اغلب از شیوه زندگیتان احساس گناه می‌کنید. شما آدم با اعتماد به نفسی هستید و شخصیت کاملی دارید. اما باید دست از این کار بردارید و هر طوری که دوست دارید زندگی کنید.


7⃣ شما در زندگیتان آرام، اما با اطمینان قدم برمی‌دارید و با هر گام به موفقیت نزدیکتر می‌شوید. همچنین شما همیشه اهداف مشخصی دارید. شما در زندگیتان انسان لایق، پیگیر و سخت‌کوشی هستید. اما توجه کنید که باید زمانی را هم به استراحت و آرامش روحی اختصاص دهید.


8⃣ شما اتفاقات ناگواری برایتان افتاده و درد و رنج زیادی در زندگیتان داشته‌اید. شما از گذشته خودتان می‌ترسید و فکر می‌کنید که ممکن است در زندگی دچار شکست شوید. احتمالا شما در زندگیتان دچار شکست‌هایی شده‌اید،حتما باید خودتان را از قید گذشته‌تان، احساس خشمی که دارید و انرژی‌های منفی.

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • سه شنبه ۳ مهر ۹۷

    تست روانشناسی

    :)) 

    بگید تا جواب بزارم 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • سه شنبه ۳ مهر ۹۷

    دارم میرم مدرسههههههه

  • موافقین ۶ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • سه شنبه ۳ مهر ۹۷

    وبلاگ شروع به کار کرد :)))

    وبلاگ از فردا شروع به کار میکنه 

    حتما حتما عضو بشید 

    به دوستان و همکلاسی هاتون هم بگید :)) 

    از همه دعوت میکنم بیایین 

    اینجا 

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • دوشنبه ۲ مهر ۹۷

    یه حس تنهایی بدی دارم

    من و من 

    توی تنهایی اهنگ هم اروم نمیکنه.

    پس من…

    من…

    من…

    یه کوله 

    ان سوی شهر …

  • موافقین ۷ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • دوشنبه ۲ مهر ۹۷

    شیطان و عشق

    هیچ کس شیطان درک نکرد …

    شاید 

    عاشق 

    حوا 

    بود که به 

    ادم 

    تعظیم نکرد.









    پ.ن:وبلاگ جدیدم دنبال کنید:)



  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۹ ]
    • يكشنبه ۱ مهر ۹۷

    ادرس جدید وبم

    http://konkur-mesl-y-ghayegh-roy-ab.blog.ir

    ادرس جدید وب برای همه 

    هم ادرس قرار دادم هم ادرس لینک هست


  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • يكشنبه ۱ مهر ۹۷

    میخوام وبلاگ بزنم

    میخوام وبلاگ بزنم 

    نویسنده میخوام 

    اونم همیشگی و فعال 

    اگر دوست داشتید بگید تا بقیه مطلب بگم بهتون 

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • شنبه ۳۱ شهریور ۹۷

    چالشششششش دارمممممم

    چالش دارم هوررررررااااااا 

    اقا امروز سی و یک شهریور نود و هفت روز شنبه و اخرین روز تعطیل 

    فردا اگر مدرسه هستید 

    ''گریهههههههههههههههه "یه پست در این باره بزارید.از حالتون.از خرید مدارستون عکس بگیرید.فردا رپز اولی که دوستات میخواید ببینید فیلم بگیر 

    اگر داتشجو هستی از خوابگاه عکس بگیر و حس و حالش بگو.از استاد ها و فضای دانشگاه 

    اگر دیگه این ها از سرتون گذشته یه خاطره خیلیییی خوب از دبستان بگو.از روز اولی که رفتی کلاس اول و … 

    اگر هم کنکوری هستید خدا شاهده از شما توقع ندارم شما برید دنبال زندگی خخخخخ شوخی کردم شما ازادید از هرچی دوست دارید پست بزارید 






    #چالش مدرسه ملینا^_^













    هر کسی هم شرکت کرد لینکشو برام بفرسته ادامه پست قرار بدم ^_~

    از دنیای کامپیوتر و ارامم و موسیو و فتل فتلیان و پریسا و یگانه استاد بزرگ و ماجده(اگر هست ) دعوت میکنم^_^

    اگر این ها دوست داشتند میتونن بقیه رو هم دعوت کنند 

    پ.ن:یه سر به پست قبل بزنید 

    پ.ن:ادامه فصل ایینه هم گذاشتم:)



    افرادی که تا کنون شرکت کردند:)

    ابجی جانم ماجده 




    خواهرم پریسا جان 



    خانوم فرزانه جانم

  • موافقین ۸ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۲۳ ]
    • شنبه ۳۱ شهریور ۹۷

    ادامه فصل شش ایینه

    سامیار برای فراموش کردن گذشته ام کافی بود.من ’من بودم و سامیار امیر.هر بار که دستانم را میگرفت چشمانم را میبستم و دست های امیر را حس میکردم.دستانی که گرمی اش به اندازه پالتویی که بردوشم انداخته بود گرم بود.سامیار شاید دغدغه های ماهارا نداشت.اما در زندگی اش کم زجر نکشیده بود.مثل دوست بودیم.دوتا دوست معمولی.بعد از عقد تنها صمیمیتمان دستانش بود که چانه ام را با دو انگشت اشاره و شصتش میگرفت و سرم را تکان میداد لبخند میزد و مرا بانو میخواند. برعکس زوج های دیگر  به جای سینما و خرید در کتاب خانه های شهر وقت میگذراندیم.

    چقدر علایقم با سامیار یکی بود.همین هم مرا میترساند.

    گوشه ی شهر پارک ارامی پیدا میکردیم و قدم میزدیم. لبه ی جوب ها راه میرفتیم و با صدای بلد میخندیدیم.با پسر بچه های کوچه مادر بزرگش فوتبال بازی میکردیم.اخر هفته را هم کوله میبستیم و میرفتیم به دل کوه.

    ان روز شروع کرد به حرف زدن و درد و دل کردن.از زندگی اش.از تمام خاطراتش.همه چیز را فهمیده بودم.اینکه چرا کم حرف است.اینکه چرا با اشک درون چشم میخندد.اینکه چرا موهایم را هم دوست دارد هم بدش می اید .

    سامیار مدت ها قبل از دیدن من عاشق دختری,شده بود.بهترش میشود عاشق هم شده بودند.میگفت او را در یک مهمانی خانوادگی دیده بود.دختر سرایدار بوده.یک سال و نیم زمان میبرد که دخترک عشق سامیار را باور کنه.به قول خودش عشق در یک نگاه هم عالمی دارد.خانواده دختر که میفهمند مجبور به ازدواجش میکنند.عشق سامیار از ان شب عروسی به بعد هرگز یکدیگر را ملاقات نکردند

    در تمام مدتی که داشت از اتفاقات بینشان میگفت انگار دارد خاطرات من را میگوید خاطرات من و امیر.هیچ حرف نزدم و تا حرفش تمام شود.روی تخته سنگی نشتیم و داشتم از بالای کوه به گوشه هایی از جهان نگاه میکردم که میتوانستم با امیر قدم بزنم.حرفی نزدم تا اینکه کنارم نشست.نگاهش را روی گونه ام حس میکردم.سرم را که برگردادم گونه اش خیس بود.از ان لبخند های اجباری ام زدم و با گوشه ی شالم گونه اش را پاک کردم.حس میکردم مادر پسری هستم که هم بازی هایش توپش را از او.گرفته اند من هم باید ارامش کنم.

    من هم تمام ماجرا را گفتم.پوریا را گفتم که چقدر دوستش داشتم اینکه چطور رفت.بعد از دوسال با چه ماجرا هایی امد  .امیر را.عشق بینمان خاطرات و اتفاقات را گفتم.

    پلک که زدم گونه من هم خیس شد







    چالش پست قبل هم سر بزنید 

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • شنبه ۳۱ شهریور ۹۷
    من محالم تو به ممکن شدنم فکر مکن
    پیوندهای روزانه