چند روزی نیستم

از فردا یه چند روزی نیستم شاید دوروز شاید هم بیست روز وبیش تر 

سعی میکنم زود بیام :)

چند تا هم پست انتشار در اینده گذاشتم :)

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • دوشنبه ۲۹ مرداد ۹۷

    (شعرم)

    این دیوار ها دیوانه اند          ادم ها عاشق ترند 

    شبنم روی لاله            اشک های ان عاشق اند 

    بگزار خنده هایم راز شوند           در دل خاک خاک شوند 

    بی بهانه بی ترانه عاشق شوم 

    عاشق و خوامش شوم 

    بگزار این دیوانه شبنم گل ها شود 

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱۹ ]
    • يكشنبه ۲۸ مرداد ۹۷

    اون هایی که دارن وبلاگ هاشون حذف میکنن نمیخوان لغو از جذف بزنن؟؟


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • يكشنبه ۲۸ مرداد ۹۷

    ترجمه لطفا نگرانم

    اینو دختر عمم نوشته زده به اتاقم :/

    تورو خدا فقط بگید حرف بد ننوشته

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۲۴ ]
    • يكشنبه ۲۸ مرداد ۹۷

    اوهوم…

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • يكشنبه ۲۸ مرداد ۹۷

    زیاد از حد نرفته تو حس؟؟؟

    رفیق خل و چلش خوبه…


  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۹ ]
    • يكشنبه ۲۸ مرداد ۹۷

    ایینه(ادامه فصل سه )

    دانشگاه تموم شد سوار ماشین شدم نزذیک های خونه بودم که ماشین پنچر شد واقعا این دیگه بلای اسمونی بود با پا زدم به لاستیک ماشین و سوار ماشین شدم.گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به پدر 

    _الو بابا

    _سلام عزیزم

    _ سلام 

    _خوبی؟مگه کشتی هات غرق شدن بی حال حرف میزنی ؟

    _نه کشتی هام غرق نشدن گاوم زاییده 

    _خب به سلامتی.حالا چی زاییده؟

    _باباااااااا.اذیت نکن 

    _چی شده دخترم؟

    _پنچر کردم 

    _اشکال نداره.خیلی راحت پنچر گیریش میکنی .بلدی که؟

    _اره بلدم 

    _خیلی خب.اگر نشد ماشینو قفل کن با تاکسی برو خونه 

    _باشه .اگر سوال داشتم زنگ میزنم گوشیتو جواب بده 

    _باشه 

    _خداحافظ 

    _خداحافظ عزیزم 

    گوشیو قطع کردم و پیاده شدم.شروع کردم به پنچر گیری کردن.وقتی تموم شد حسابی مغرور شده بودم.حس میکردم قله اورست فتح کردم.گرد و خاکی شده بودم.مانتومو تکوندم.دستام حسابی کثیف و سیاه شده بود 

    بطری اب معدی کوچیکی از زیر صندلی ماشین پیدا کردم و رفتم کنار جاده دستمو شستم.سرمو خم کردم سمت راست امیر بود.

    با خودم گفتم:چرا هر جا من میرم سر و کله این پیدا میشه اه 

    توجهی نکردم و سپار ماشین شدم.

    رسیدم خونه.حسابی خسته بودم.بوی تعمیر گاه ماشین میدادم.دوش گرفتم شام و اماده کردم و رفتم یکم دراز بکشم.نزدیک های ساعت یازده و نیم بود که صدای پدر که از توی حال میومد بیدارم کرد

    صفحه گپشیمو روشن کردم.وقتی ساعت دیدم تعجب کردم.رفتم بیرون که پیش پدر باشم تا پامو بیرون گذاشتم همه چیز ترسناک شد.

    امیر روی کاناپه رو به روی در اتاقم نشسته بود و پدر رو به رویش.جوری که پشت پدر کامل به اتاق من بود 

    امیر مرا با ان سر و وضع دید و چشمانش از تعجب گرد شد.سریع سرش را پایین انداخت و حرفش را قطع کرد.

    منم سریع به اتاق بر کشتم و لباسم و عوض کردم و بیرون رفتم.سلام کردم.پدر با لبخندی برگشت و سلام.خسته نباشی.

    امیر بلند شد و ایستاد و سلام کرد.

    گفتم 

    _بفرمائید 

    نشست 

    رفتم سمت اشپز خونه که وسایل پذیرایی بیارم امیر گفت 

    _بشینید.همه چیز هست 

    برگشتم و نگاهی به میز کردم.حس کردم چیزی کم نیست 

    امدم کنار پدر نشستم 

    درسته که از وسط های بحث امیر و پدر رسیده بودم ولی واقعا بحث کاری بود.

    اون شب امیر بعد از شام رفت.اشپز خونه رو مرتب کردم و رفتم سمت اتاقم.

    پدر صدایم زد 

    _ملیکا!؟

    _بله 

    _بیا چند لحظه 

    _چیه؟

    _بزرگ شدیاا 

    _اره میبینی

    این را با لحن شوخی گفتم.هر دو خندیدیم و پدر ادامه داد 

    _امروز رفتم ترشی فروشی 

    فکر کردم بحث کدیه ادامه داد 

    _بشکه اندازه تو گیرم نیومد ترشی بندازمت 

    _ععععع بابا اذیت نکن 

    _شوخی کردم بابا جان.حالا منو نکش 

    _باشه نمیکشم 

    _خیلی پرروی 

    _اره دیگه چه کنیم 

    _پررو خانوم.برو بگیر بخواب.میخواد منو بکشه.هنوز با کمر بند سیاه و کبودم نکردم 

    _بابااااااااااااااا 

    _جان دلم بابا جان برو بخواب دخترم.اعصاب هم نداره 

    _شب بخیر 

    _شب بخیر 

    رفتم توی اتاق و گوشیمو برداشتم اهنگ گوش کنم پوریا پیام داده بود."دیگه خانوم خودمی"

    پیامو پاک کردم و خوابیدم 


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۹ ]
    • يكشنبه ۲۸ مرداد ۹۷

    مغز رد

  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • شنبه ۲۷ مرداد ۹۷

    بی دفاع

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • شنبه ۲۷ مرداد ۹۷

    ساعت نه فردا

    فردا ساعت نه فصل سه ایینه 

    وای وای وای 

    پیش بینی کنید حتمااااااا 

    فصل چهار همه چیز تغییر میکنه:)

    فصل سه ویرایش نکردم ولی با دقت نوشتم 

    و ممکنه بگید چند نفر داستانمو میخونن ؟

    غیر از دو نفر همیشگی که ارادت دارم بهشپن و بهم گفتن

    بقیه هر میخونه ناشناس خصوصی یه جوری بگه 

    به هر حال بخبریدم 

    حالا هم شیوب خش

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
    • شنبه ۲۷ مرداد ۹۷
    من محالم تو به ممکن شدنم فکر مکن
    پیوندهای روزانه