۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

معذرت بابت دیر جواب دادنم

پست تولد ک گذاشتم یه عاااااااللللمه تبریک خوشگل بهم گفتی 

عاشقتونمممم خیلی خوبید 

شرمنده دیر جواب دادم 

روز تولدم ک کلی کار بود و فردا مادر بزرگم رفت توccuو تا دو س روز قبل ک مرخص شده و تو این مدت نشد جوابتو بدم ببخشید و معذرت میخوام

 لطف دارید همگی

  • موافقین ۶ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • دوشنبه ۲۹ ارديبهشت ۹۹

    تولدم 18سالگیم مبارک

    18ساله شدم 

    به این سن به اینکه اینجا هستم به اینکه شدم ملینا که باید باشم خوشحالم.با تموم غصه ها غم ها شادی ها و تنهایی ها به اینجا رسیدم.یک سال نه هزاران سال بزرگ تر شدم.هزاران تجربه هزاران آموخته و این منم 

    یه دختر 18ساله که قرار کودکی های گذشته رو فراموش کنه.یکم حس تلخیه.اینکه خانوم باشی 

    ولی لازم از اینجا به18سالگیم بگم که کور خوندی من همون ملینا قبلی میمونم اصلا هم بزرگ تر نشدم تازه فقط ده سالم شده والااااا 

    اخه من و چه به خانوم من تا آب  باید آتیش بسوزونم😂😂😂😂 

  • موافقین ۱۱ مخالفین ۱
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • دوشنبه ۲۲ ارديبهشت ۹۹

    چالش دعوت شدمیووووووو

    خب خب اول مرسی از دعوتت گل پسر 



    خب اول بیست سال ایندم جوری ک دوست دارم باشه رو میگم بعد واقعیت 



    دوست داشتنم اینه که مهاجرت کرده باشم انگلیس تو گرینویچ کار کنم.دو تا جوجه فسقلی داشته باشم.یه زندگی ساده و شیک 

    دلم میخواد همه خانوادم همرام باشن 

    شاید یه خونه ویلایی داشته باشم و یه ماشین که اصلا به شخصیتی که دارم نمیخوره 

    احتمالا شوهرم یا کچل یا مو فرفری 

    دو تای بچم بزرگ دختر و کوچولو پسر باشه 

    احتمالا موهامو کوتاه کرده باشم و تپل شده باشم 





    واقعیت 

    تو این مملکت میمونم یه شغل دوزاری دارم تا آخر عمر سینگل میمونم احتمالا جدا زندگی کنم 

    نهایت نهایت اگه قیمت پراید ثابت بمونه پراید بخرم 

    خونه هم نخواهم داشت نهاااایت مستجر یه پیر زن غر غر و میشم



    😂😂😂😂😂😂😂😂😂هر کی توی این پست کامت بیاره دعوتت تاماممممممم


  • موافقین ۵ مخالفین ۱
  • نظرات [ ۷ ]
    • دوشنبه ۱۵ ارديبهشت ۹۹

    هنر های نهفته

    من چقدر دور استعداد ها داشتم 

    تو این قرنطینه هر کاری بگید کردم.اشپزی قنادی ژیمناستیک🤣🤣🤣😂😂😂😂😂

    اینقدر تو کامپیوتر و گوشی و اینا حرفه ای شدم که خودم باورم نمیشه 

    تو این مدت هر کاری کردم غیر تمیز کردن اتاقم اصلا شتر با بارش گم میشه 

    شب ها یه کوه وسیله رو از رو تخت می ریزم پایین میخوابم 

    صبح دوباره همشو می زارم رو تخت میام بیرون 



    شما چ میکنید؟

  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • دوشنبه ۸ ارديبهشت ۹۹

    عقرب بازی

  • موافقین ۶ مخالفین ۱
  • نظرات [ ۹ ]
    • شنبه ۶ ارديبهشت ۹۹

    دوازدهم۱

    امسال نبودم برا همین میخوام خاطرات آخرین سال مدرسم بنویسم.هم شما کمی بخندید هم برا من یادگاری بمونه 

    اولین خاطره ای که میخوام بگم 



    از آموزش و پرورش سر دبیر اومده بود که اوضاع معلم هارو بسنجد.زنگ اول حسابان داشتیم و معلم وسط درس دادن بود که آقای مو قشنگ(همه لقب میزارم)اومد که درس دادن دبیر ببین.این معلم سوال های کتاب می رفتیم پای تخته یه نمره حل میکردیم.ما از پی دی اف سر کلاس می نوشتیم می رفتیم پای تخته.فاطی و ندا از گوشی نوشتن فاطی در حال نوشتن رو تخته بود که م  قشنگ رسید.خلاصه رفیق ما نوشت نوشت نوشت دست آخر معلم گفت غلط 

    فاطی:🤦‍♀️

    ایکیپمون:🤣

    بقیه:🤨🤨

    مو قشنگ:😳

    معلم:😌😌😌😌😌😌😌😌






    بعد این سوال که خودمون با گوشی نوشتیم و اینا معلم اومد درس بده.درس دادن دبیر کلا مشکل داشت.سال اولش بود.یا تو گوگل میدید پای تخته کپی میکرد یا مثل اون روز رو برگه می نوشت و میاورد.

    مو قشنگ رفته بود آخر کلاس ک درس دادن اینو نگاه کنه.اینم رییییییز هی برگه رو نگاه میکرد می نوشت 

    حالا برگه هم نارنجییییییی رنگ😂😂😂



    زنگ بعد دبیر فیزیک اومد.داشتیم بحث میکردیم و اینا ندا آخر کلاس بود.پاهاشو توی میله های پایین صندلی جلویی گیر دادی بود .وسط حرف زدن اون ندا میاد یه پاشو بزار رو اون یکی گیر میکنه از بغل میوفته.ندا یکم تپلو (یکم نه)  یهو صدا اومد تاااااااااااااااپ🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

    کل کلاس با تعجب به ندا نگاه میکردیم اونم با ریلکسی تمام اون پایین داشت میخندید😂😂😂حالا با بدبختی ندا نشسته این معلم گیر داده 

    خوبی؟خوبی؟ 

    بعد هی تیکه مینداخت میگفت خدا سلامتی بده

    🤣🤣🤣منظورش از این خدا سلامتی بده این بود ما یه دندمون کنه خدا شفامون بده😂😂😂


    زنگ بعد دبیر ادبیات اومد یه آقای کوتوله خپل 

    عاطی و ملی جلو نشسته بودن (دقیقا پایین تخته )این سر دبیر هی دستش و گذاشته بود تو کمرش شکم گندش گرد شده بود تو صورت عاطی بود 

    این حرف میزد ما میخندیدیم عاطی رنگ عوض میکرد 

    😂😂😂😂😂😂😂😂😂

    تا آخر روز کلی بلا سرمون اومد 






    خلاصه اینم اولین خاطره دوازدهم کامنت فراموش نشه

  • موافقین ۶ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • جمعه ۵ ارديبهشت ۹۹

    پیس پیس

    مامان بزرگ خیلی حالش بد بود مجبوری بردیمش درمانگاه.

    ماسک و دست کش هم داشتیم.یه اسپری گرفته بودم دستم کللللل بیمارستان ضد عفونی کردم

    صندلی در دستگاه فشار دستگاه نوار قلب تخت ها دست آقای دکتر و...

    یعنی اگه دولت مثل من معابر ضد عفونی میکرد کرونا از ترس خودکشی میکرد.

    حالا تو اون وضعیت پیس پیس من که کلههههههههه درمانگاه بو الکی گرفته بود ملت چهار چشمی منو ما رو نگاه میکردن انگار آدم فضای هستم🙁😐😐😐وقتی هم رسیدیم خونه صندلی ماشین و سویچ در و قفل و کاشی همه رو ضد عفونی کردم لباس ها همه لباس شویی حمام هم رفتم عافیت باشم😂😂😂

    ملت گرامی اگه رعایت نمیکنید حداقل با تعجب هم نگاه بقیه نکنین آدم خجالت میکشه🤦‍♀️😂

  • موافقین ۷ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • سه شنبه ۲ ارديبهشت ۹۹

    شهاب سنگ

    یادآوری کنم که پنج روز تا شهاب سنگ وقت داریم🤣

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • سه شنبه ۲ ارديبهشت ۹۹
    من محالم تو به ممکن شدنم فکر مکن
    پیوندهای روزانه