۵۱ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

چرخش دنیا دوست داشتنی نباشه:)

قرار نیست من جوری زندگی کنم که دنیا دوست داره 

و متقابلا هم قرار نیست دنیا جوری بچرخه که من دوست دارم 

^_^ 

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • چهارشنبه ۲۱ آذر ۹۷

    نمیاد روی دستمون هیچکس توی رفاقت

  • موافقین ۴ مخالفین ۱
  • نظرات [ ۱۶ ]
    • سه شنبه ۲۰ آذر ۹۷

    شب تنهاییت

    اون شب بعد از کلاس گیتار خونه شما شام دعوت بودیم.داداشت بهمون زنگ زدن و گفت ماشین پنچر کرده و دیر میاد دنبالمون.مجبور شدیم توی خیابون قدم بزنیم.زمستون بود و دقیقا همین امروز.نوزده اذر ماه.شاید پاییز دو سال پیش بارون چندانی نداشتیم.اما هوا حسابی سرد بود.دستامو توی جیبم مشت کرده بودم.جزوه ها توی دستم بود.ازم پرسیدی سردته گفتم.خیلی.سریع مسیر کج کردیم داخل مجتمع خرید.چقدر علایقمون مثل هم بود.خیره میشدیم به ویترین ساعت ها و نظر میدادیم.از مغازه های کفش اسپرت با یه عالمه تعریف رد میشدیم.دست اخر هم برام پیک گیتار گرفتی.چقدر اون زمان دلم میخواست کلکسیون پیک داشته باشم اما حالا دیگه نه گیتارمو دارم نه یه دونه از پیک هایم را.دو تا خریدیم.یه دونه سفید و یه دونه مشکی.من سفید رو دوست داشتم و تو مشکی.ولی دست اخر مشکی واسه من شد و اون یکی برای تو.چقدر از زندگی خندیدیم.وقتی از اونجا زدیم بیرون دوباره هوای سرد داشت منو منجمد میکرد.گوشه خیابون ایستادی و شال گردنتو بهم دادای.از پله ها که میومدیم پایین دست و پا چلفتی شدم.دستمو گرفتی و نزاشتی جلوی همه نقش بر زمین بشم.دستام به قدری یخ کرده بود که انگشتام بی حس بودن.جزوه ها رو گرفتی و شال گردنتو سفت دور گردنم پیچیدی.دستمو مشت کردی و توی دستت گزاشتی.

    اون موقع بوی عطرتو دوست نداشتم.تلخ بود.شال گردنت پر بود از عطرت.توی اون سرما نمیدونم با چه منطقی بستنی خوردیم.بعد هم سرماخوردگی تا یک هفته داشتیم تحمل میکردیم.همه اون روز ها گذشت.دوسال.چقدر دو سال برام مهمه.همه اتفاقات زندگیم دوسال دوسال میوفته.اون روز دستام که تو دستت بود عکس گرفتی گفتی میخوام نشون (س)بدم که بفهمه چقدر حواسم بهت هست اینقدر سفارش نکنه.

    ولی امروز دست یکی دیگه همونطوری توی دستت بود و عکسشو استوری کردی.اونم جوری که فقط من ببینم.:)

    خبر ها زود میرسه.سعی نکن عکسشو بهم نشون بدی.

    جداییتون مبارک :)








    فقط دو خط اخر واقعیته 

    خخخخخخخخ 

    بقیه تخیلمه^_^

    (به دلیل شک و تردید در ذهن ها احتمالا موقته)

  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • دوشنبه ۱۹ آذر ۹۷

    رفتنت

    ترکم نکن وگرنه 

    طوری ترکت میکنم 

    که برای پیدا کردنم 

    تمام تخته سنگ های 

    قبرستان را بخوانی ...




    (بی مخاطب)

  • موافقین ۲ مخالفین ۱
  • نظرات [ ۶ ]
    • دوشنبه ۱۹ آذر ۹۷

    سعی میکنم اینم مهم نباشه

    از لعنتی های زندگی ام یکیش تویی 








    (مخاطبم اینو نمیخونه)


  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • دوشنبه ۱۹ آذر ۹۷

    لاغر ولی با لپ ^_^

  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • شنبه ۱۷ آذر ۹۷

    آمو لامصبا یه کاری بکنین

    🍃🍂علایق شیرازی های عزیز 😉


    -ورزش مورد علاقه: تمرکز نشسته

    - میوه مورد علاقه: نارنگی پوست کنده

    - روز مورد علاقه: جمعه

    - شغل مورد علاقه : بازنشستگی

    - غذای مورد علاقه : غذای آماده

    - مناسبت مورد علاقه: تعطیلات رسمی و غیر رسمی

    - فعالیت اوقات فراغت: خوابیدن دل بالو

    - کفش مورد علاقه : بدون بند

    - لباس مورد علاقه: بدون دکمه

    - رنگ مورد علاقه : چرک تاب

    - مدل مبل مورد علاقه: راحتی

    - پارچه مورد علاقه: بشور بپوش

    -کمر شلوار مورد علاقه: کشی

    - تکیه کلام مورد علاقه: آمو حالو بعد

    - شیرینی مورد علاقه : راحت الحلقوم

    - ظروف مورد علاقه : یکبار مصرف

    - ضرب المثل مورد علاقه : عجله کاره شیطونه

    - برنامه ریزی زندگی: بموقش یه طوری میشه

    - لطیفه مورد علاقه: چون قبلا شنفتی دیگه نمیگم

    - تصمیم مهم موقع عصبانی شدن: آمو لامصبا  یه کاری بکنین 😂😂🤣🤣🤣

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • جمعه ۱۶ آذر ۹۷

    تلخ نوشته

    خنده هایی از جنس مرگ روی لب های پسرک میماند 

    قهقه هایش توی گوش دخترک میپیچد.

    پرسیدن حالش چیزی را تغییر نمیدهد 

    حبس شدن دستانش در لطافت دخترک حس نمیشد 

    نبضش دیگر نمیزند 

    نفس نمیکشد 

    فقط میخندد 

    قهقه میزند 

    انقدر میخندد که نفسش بند میاید 

    سکوت همه و پچ پچ پرسیدن دلیل خنده ها 

    تنها در لحظه ای 

    زمان متوقف میشود 

    قلب پسرک ناگهان شروم به یک تپیدن میکند 

    یک نفس عمیق میکشد 

    مرد دست دخترک را میگیرد و اشک از چشم پسرک جاری میشود 

    تمام خنده هایش یک قطره اشک روی گونه 

    ناگهان 

    سقوط دنیای پسرک 

    که مثل اشک از چشمش میرفت سقوط کرد.

    اخرین نوشته های دفترچه پسرک قبل از سقوط ساختمان 

    "من فقط میخواستم از کنار تو بودن شاد باشم اخرین لحظه بخندم .ببخشید نتونستم جوابتو بدم.حالم خوبه:)"

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۱۵ آذر ۹۷

    خداکنه امروز مدرسه اتیش بگیره

    شب میگم چرا 

    شما فقط دعا کنید اتیش بگیره

  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • پنجشنبه ۱۵ آذر ۹۷

    هزار افرین بگید بهم^_^

    دقت کردید فعالیتم کمه؟

    درس میخونمااااااا 

    افرین به خودم 

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱۶ ]
    • سه شنبه ۱۳ آذر ۹۷
    من محالم تو به ممکن شدنم فکر مکن
    پیوندهای روزانه