ترکم نکن وگرنه
طوری ترکت میکنم
که برای پیدا کردنم
تمام تخته سنگ های
قبرستان را بخوانی ...
(بی مخاطب)
خنده هایی از جنس مرگ روی لب های پسرک میماند
قهقه هایش توی گوش دخترک میپیچد.
پرسیدن حالش چیزی را تغییر نمیدهد
حبس شدن دستانش در لطافت دخترک حس نمیشد
نبضش دیگر نمیزند
نفس نمیکشد
فقط میخندد
قهقه میزند
انقدر میخندد که نفسش بند میاید
سکوت همه و پچ پچ پرسیدن دلیل خنده ها
تنها در لحظه ای
زمان متوقف میشود
قلب پسرک ناگهان شروم به یک تپیدن میکند
یک نفس عمیق میکشد
مرد دست دخترک را میگیرد و اشک از چشم پسرک جاری میشود
تمام خنده هایش یک قطره اشک روی گونه
ناگهان
سقوط دنیای پسرک
که مثل اشک از چشمش میرفت سقوط کرد.
اخرین نوشته های دفترچه پسرک قبل از سقوط ساختمان
"من فقط میخواستم از کنار تو بودن شاد باشم اخرین لحظه بخندم .ببخشید نتونستم جوابتو بدم.حالم خوبه:)"
لمس کردن دریاچه چشمانت روی سخره های گونه سرد.
تمام دارایی ام شد
هنگامی که آغوش دستانت میان دریاچه ارزو غرق شد.
تمام رویایم با تو به اتمام میرسد
حال من رویایی از جنس تو دارم
رویایی با اغوش آذر
شدیم
یه سری جوون
که توی مغزمون خونه سالمندانه
بی حوصله
خسته
ناراحت
نوشته ها زمانی ارزش پیدا میکنن که ذهن خواننده به جای خواندن بنویسه.ارزش یک نوشته از نویسنده اون نیست.از ارزشی هست که نوشته به خودش میده ارزشی که به نویسنده میده تا ارزش خواننده رو ثابت کنه .درست مثل ادم ها.ارزش خوبی ما زمانی ثابت میشه که به دیگران خوب بودن یاد بدیم.ارزش ما رگ ریشمون نیست. ارزش انسان ها اون مقامی هست که به دست میاریم.اون ارزشی هست که به فرزندانمون میدیم و رگ و ریششون میشیم.نوشته ها هرگز از اوردن نام داستان های بزرگ و جمله های مهم ارزش پیدا نکردن.مثل ما.ادم ها هرگز با استفاده از ادم های مهم ،مهم نشدن.یاد بگیریم ارزش واقعی یک قلم درک کنم و قلم باشیم :)
.
.
.
.
.
.
.
در روز بیش از100بار تکرار میکنم که دیگه دوستم نداره
بیش از1000بارتکرار میکنم که فراموشش کردم
اما اخرش چی…
به فکرش میخوابم،با فکر کسی که ارزش فکر کردن نداره
انسان ها خواستار چیزی هستند که تنها در حال انتظار کشیدنش میباشند.هر چند شبیه او موجود باشد.اما تنها او را میخواهد.