من به هر زاویه ای به ماجرا نگاه میکنم.باز شوهر میخوام
:/
خیلی زاویه ها که حوصلم نمیشه بگم.
ولی من شوهر میخوام.کاملا هم جدیم:/
صبح روز دوشنبه ساعت هفت از خواب بیدار شدم و اماده شدم.گوشیمو از شارژ کشیدم و گذاشتم تو جیبم.ماشین من زود از پارکینگ بیرون اوردم تا س جان اماده بشه.زود به مدرسه رسیدم و رفتم پیش بچه ها.تولد ملی جون بود همون روز.بزارید یکم بریم عقب.با بچه ها پول گذاشتیم رو هم که هم صبحونه بگیریم و هم برای عصر کاری کنیم که خورد به تولد و برنامه عصرمون تبدیل شد به کیک تولد.برگردیم روز دوشنبه.ما یه کلاس پونزده نفره که هممون به تنهایی یک گروه اراذل به حساب میاییم.سرویس ما افتاد با معاون مدرسه.خانوم خوبیه و پایه.
توی سرویس رفتنه کههههه نگم براتون اهنگ جنتل من ساسی با گوشی وصل کردیم به ماشین و صدا هم تا اخرررررررر.قطعا اهنگ شنیدید.ما هم همگی به صورت نا منظم همخوانی میکردیم به جاهای نا مناسب که میرسیدیم همگیییییی جیغغغغغ.اونجا که از سرویس پیاده شدیم از سرویس تا درب ورودی دویست متر نبود که با همون خاطره ساختیم.فاطی شرووووع کرد به خوابندم.((ای لشکر صاحب...))این:/ما هم همه سینه میزدیم و میخونیدم و میرفتیم.اونجا سفره رو پهن کردیم.صبحونه نون پنیر هندونه بود که جاتون خالی خیییییلی چسبید .بعد معاون اومد و گفت من مدیر راضی کردم که اگر لباس مناسب همراتون عوض کنید.حالا کییییییف همه فقططططط لباس بود.از مناسب تا نا مناسب.خخخخخ و سر صف هرروز میگفتن لباس ممنوعه:/
خلاصه لباس عوض کردیم و رفتیم عکس گرفتم.یه گوشه باغ حالت کلبه ای بود و بالا بود تقریبا.جمشید یادتونه؟همکلاسیم.گفتم که پا مرده برا خودش.اون باز تیپ پسرونه زده بود.ما داشتیم بالا ژست میگرفتیم که جمشید از بالا داد زد و معلم حسابان صدا کرد که بیاد و عکس بگیره.چشمتون روز بد نبینه معلمون قشنگ سکته ناقص زد:/خخخخخخ.هیچی بالا یک دل سیر از معلم و خودمون و گروهی و تکی و دو نفره و...عکس گرفتیم.دبیر حسابان گفت هرکی قشنگ تر برقصه یک نمره به نمره مستمر حسابان ترم دو اضافه میکنم.ما هم که همههههه دست و پا میزنیم برا نمره حسابان از خدا خواسته رفتیم زیر بلند گو اهنگ شروع شد اقا دیدیم هیچ کس نمیاد.دبیر حسابان هم رفت چند تا از معلم هارو اورد که داوری کنن و ما نوبتی برقصیم.من و یکی از هم کلاسیم رفتیم وسط و شروع کردیم قر که نمیدادیم قررررررر بودا قررررر.هیچی دیگه ما ها بردیم.یعنی همکلاسیم برد.بعد رفتیم برا ناهار.جمشید از کنار هر کی رد میشد میگفتن میشه باهامون عکس بگیری؟اخه داشت به رگ غیرتم برمیخورد.دلم میخواست بگم مگه خودت کاکا نداری که با کاکام عکس میگیری که گفتم خون خودمو کثیف نکنم.بعد ناهار رفتیم ورق بازی کردیم.یکم خوراکی خوردیم و جمع کردیم.یکی از بچه های تجربی اسپیکر همراهش بود اومد پیشمون اسپیکر و گرفتیم و همون جا همگی شعونات اسلامی ول کردیم و تیریپ مردونه میرفتیم خخخخخخخ.بعد این خرابکاری ها ما برا تولد ملی کیک گرفته بودیم.دقیق تر یکی از بچه ها درست کرده بود.:/میدونین جالب این بخش چیه.کیک خود ملی انتخاب کرده بود بعد اصرار داشت بیایید چشمامو ببندید مثلا من خبر ندارم.بعد داد میزد میگفت فیلم هم بگیرید هخخخخخخخخخ.خلاصه الکی مثلا ملی سوپراز کردیم.داشتیم با کل و دست و...میرفتیم سمت بلند گو که با کیک برقصیم.معلم شیمی پارسال گفت وایسید وایسید ما هم همگی منتظر ببینیم چی شده گفت تولد کیه گفتیم ملی اون وسط همگی غرق استرس که دعوامون نکنه برگشت کل زد خخخخخخخ ای خدا این دبیرارو از ما نگیر.رفتیم اونجا شمع نداشتیم.جمشید رفت کبریت گرفت اومد و گذاشتیم رو کیک و از هفده تا یک برعکس شمردیم و حالا با دیدن فیلم ها مشخص شده که از شونزه به چهارده اومدیم و مثلا رشتمون ریاضیه.حالا بماند که این اعداد به قدری سریع شمردیم که کبریت خاموش نشه و نشد هم.نوبتی با کیک رقصیدیم و کیک دادن دست من و الی دست کرد تو کیک زد تو صورت من :/حالا من کیک تو دستم.خامه رفته تو چشمم.نه میتونم بدوم نه میتونم کیک بدم دست کسی نه میتونم تلافی کنم.حالا هرررر کی میرسه کیک میزنه تو صورت من :/بگذریم حس بدی بود:'( خخخخخ
بعد کیک و بردیم و خودمون اونجا به اذیت ادامه دادیم.نوبتی میرفتیم رو یه سکو که تقریبا پونزده سانت بلندیش بود و یه حرکت رقص میرفت و چهارده نفر دیگه این پایین اجرا میکردن و نفر بعدی و به نوبت.اقاااااا کلللل این باغغغغغ جمع شده بودن رقص این پونزده تا اراذل رشته ریاضی نگه میکردن خخخخخ از دبیر و مدیر و معاون و معلم بقیه مدارس و بقیه دانش اموزا.کیک بریدیم و خوردیم و بعد طالبی و بعد بعضی ها اش رشته:/
(لازم به ذکره هنوز کسی نمرده)تو راه برگشت از کنار هر گله گوسفند که رد میشدیم بچه ها به به میکردن خخخخخخخخخخ.تا مدرسه هم تو سرویس جمشید به رقص مجبور کردم و مدرسه از بچه ها جدا شدم.خلاصه که روز فوق العاده ای بود.حرف نداشت.اینم اخرین اردو زندگیم:)))
جهت همکاری و نویسنده دوم این وبلاگ و نویسنده سوم وبلاگ دیگرم از شما دعوت میکنم.در صورت تمایل زیر همین پست به صورت خصوصی نظر بزارید :)
میدونین جالب چیه.من از رنگ صورتی خیلییییی خوشم نمیاد.بعد به دلیل کم بود جا من بعد دو ماه دارم اتاقمو خودم جمع میکنم.به قدرییییی نا مرتب بود که شب ها رو تخت خودم جا برای خواب نبود و به پیش پدر میرفتم:|الان جمله شتر با بارش تو اتاق ملینا گم میشه رو خوب درک کردید.
خلاصه امروز زدم اتاقمو جمع کنم.کمد اونطرفی جا نداشت همه لباسام اوردم اینور.بعد مجبور شدم همه مانتو هامو بر حسب رنگ بزارم که کم تر جا بگیره.به یه نتیجه رسیدم
من شش تا مانتو صورتی دارم:/واقعا ؟!؟!خودم هنگم.:|مثلا بابام موقع خردید چرا نگفته مگه پلنگ صورتی هستی همش صورتی میخری:/جالب اینجاست روحیم به صورتی نمیخوره :\خدایا تو چرا مانتو صورتی تو راه من گذاشتی؟
خلاصه من و شش تا مانتو صورتی چه کنم!؟
به حرمت ثانیه
به نرمی دقیقه های
این قلم از یاد عشق اغاز شد
تا کنون به احترام خاطره ها
به سردی این روزگار
به خوشی و ناخوشی احوالمان
دلمان جا مانده میان برگ سبز زندگی
باز هم لبخندی میان غصه ی این قصه ها
بیخیال عالم و ادمیان
دلتان گرم
:/میخواستم یه چیز دیگه پست کنم این یهویی شد
من چاییم که سر میشه برش نمیگردونم.میریزمش دور.شما که جای خود داری.
(مخاطبم نمیخونه^_^)
میگم بیست و دوم همین ماه تولد منه
دیگه خرج گرونه جنس گرون شده دیگه گفتم از حالا پول هاتون جمع کنید
چیه؟توقع دارید چون گرونه من کادو نخوام؟
عمرا
یادتون نره ها
من کادو میخوام
یا میدید یا به زور میگیرم
خودتون میدونید حالا