برای اخرین بار گوشمو چک میکنم.هیچ پیامی از هیچ کس.
صدای موزیک تا اخر زیاد میکنم.
گوشی رو خواموش میکنم و هنسفری توی گوش.
به سقف زل مینم.
احساساتم را مرور میکنم.
عواطف زندگی را.چشم هایم را میبندم.بغضی میان اشک ها و حرف ها جامانده.پتو را تا بالای سر میکشم.دستانم مشت میکنم و چشمانم میفشارم.گذشته تلخ حال برای اینده میشود درگیری ذهن
اهنگ تنهایی از میان ادم ها میگذر و من را افسون میکند
امادگی من برای هر اتفاقی تلخ است.
خسته از نگاه های مثبت به منفی
خسته از شیرینی قهوه ی هوای بارانی
امان از دیوانه کردن سر درد های بهانه ای.روسری بفش رنگ مسکن این اشک ها
چه دل بهانه گیری دارم
مثل دخترک گوشه قلبم که مادرش را گرفته و عروسک به اغوش میکشد
روسری را مثل مادر بزرگ قصه ها روی سر میبندم.گوشه ی تخت مینشینم موهای بلند مشکی رنگم مثل پدر بزرگ قصه ها روی لبه تخت خم میشوند.
سیب روی میز کنار تخت را در دست میگیرم.برندازش که کردم گازی میزنم و همچو سفید برفی به خواب میروم.
سفید برفی من تا ابد و یک روز منتظر خواهد ماند...