فکر کنم حدود سه سال پیش بود که با حرف زدیم

البته شاید بیش تر.البته سلام و علیک و احوال پرسی و این ها کنار 

مثل قدیم ها گپ نزده بودیم 

اون درگیر کنکور بود و به خاطر دوری راه عید تا عید و تابستون تا تابستون همو میدیم و تمام مکالماتموم از هک بود 

امروز بلاخره زنگ زد و دل سیری حرف زدیم 

از کنکور, زندگی,همه و همه و همه 

از هم دوریم از هر نظر.ولی باز دلم برا بازی کودکی هامون تنگ شده.بیچاره خیلی اذیتش میکردم.

دلم میخواد سریع تر کنکورشو خیلی خوب بده و سریع تر بیان خونه مامان بزرگ که بشینم باهاش کشی کج پلی استیشن بازی کنم.هیعی یادش بخیر.شمین (خودم اینطوری صداش میکنم)کسیه که به انتخاب خودم بهش اعتماد کردم و خیلی خوشحالم.چقدر دلم تنگ شده که بچه بودیم و با هم بازی میکردیم:)امیدوارم بهترین جای دنیا ببینم که موفق شدی


پ.ن:اینارو برا دل خودم نوشتم پس لطفا مورد حمله قرارم ندید