خب 

این چثد روز اخری بیام پیشتون 

شروع کنیم 

وبلاگ حذف نمیکنم.

نمیفروشم.

نمیام.

امانت میخوام برام نگهش دازید تا وقتی برگردم.احتمالا یکی هم بزارم نویسنده.

موضوعات بعدی.





دلم خیلی تنگ شده.میدونم این اخرین خیلی دارم تلخ و غمگین مینویسم.اما واقعا شرایط منو نمیبینید.کاش یکی میومد میگفت خسته شدی. یکم بار زندگیتو بده کمکت حمل کنم.یا خدا میومد میگفت.دختر جون.تو دیگه بسته.زیاد امتحان پس دادی.بیا بقیه سوال هارو خودم جواب میدم 




از اتفاقات اخیر بگم.جهیزیه س جان بردیم.خونه مامان بزرگم از عید بیش تر مجبور به شستن شدیم.:/خونه پارمیس اینا هم چون مامانش نینی داره ماها رفتیم کمک تمیز کردن.

اقا قرار بود نی نی مون 23به دنیا بیاد.یعنی فردا.اقا فردا عروسی س جان بود.به خاطر فسقلی خانوم گذتشتیم13مرداد با تولد س جان یکی باشه.حالا دوباره دکتر گفته نخیر.30تیر به دنیا میاد:/بچه به دنیا نیومده مسخرمون کرده.هی برو هی بیا والااااااا 




پارمیس اون روز میگه اجی میخوای بگم چجوری حرف میزنی.میگم مگه من جور خاصی حرف میزنم.میگه نه نه تورو خدا بزار بگم.میگم خب باشه بگو.میگه :نه میگم هااااان؟میگه تو فقط میگی نه 

:/

راست میگه خدایی خخخخخخخخخ 



دلم برای هشت سالگیم که با مامان و بابام رفتیم مشهد تنگ شده:)برای یه عکس که با سختی و کج و مات با دوربینی که بلد نبودم ازشون عکس گرفتم.شاید اون اخرین کادری تو ذهنم بمونه که هر دوشون کنار هم دارم.بگذریم 



هوا خیلییییییییی گرم شده.خدا یکم زیر شیرازه کم کن.پختیم.




اقا شیراز مثلا بازار هاش از ساعت هفت و هشت راه میوفته.یعنی ساعت پنج هیییییییییچ کس نیست.قبل ظهر هم که بزار بره از گرما.خارج از این ها.من عاشق شب های تابستون شیرازم.هوا یکم خنکه.تاریکه.دنجه.شلوغه.خیلی دوست داشتنیه:)





شما بگید.نبودم چه کردید؟