تا حالا به کسی نگفتم.من زیاد درگیر باشه ذهنم خوابم کم میشه.
خب کم نمیشه
کم میخوابم
چون همت خواب هام میشه کابووس
من خواب کم میبینم.اما کابووس زیاد
خواب دیدن و کابووس دیدن فرق داره
خواب دیدن توی یه موقعی از تخیل ذهن قرار میگیری که واقعی نیست.حتی توی خواب هم اینو متوجه میشی.
اما کابووس نه. علاوه بر اینکه ترسناکه.تک تک سلول های بدنت خودشون تو اون موقعیت قرار میدن.مثلا تو خواب حرکت میکنی(منظور فقط راه رفتن نیست.مثلا خودتو نزدیک یه پرتگاه میبینی و میوفتی همون موقع تموم بدنت شروع به تکون خوردن میکنه و سریع از خواب بیدار میشی.)کابووس های من مدلش فرق داره.همیشه یکی هست و تکراری.مثلا خواب میبینم دارم ادم میکشم.یه دختر بچه.تو خواب.اونم با چاقو.من عاشق بچم.مخصوصا دختر.اما گاهی اینقدر واقعی میشه کابووسم که گرمای خونشو رو دستم حس میکنم.بوی خونش به مشامم میرسه.گرمای قطره های خونش که رو صورتم پخش میشه حس میکنم.اونقدر این خواب برام تکراریه که دیگه میدونم چی میشه.تنها راه حلش نخوابیدنه.مثل این شب هام که ساعت شش و نیم خودمو میزنم به خواب و هفت بیدار میشم میرم پایین.:)یه لبخند ملیح که رضایت کافی از خواب دیشب نشون میده و میتونه ورم زیر چشمم به خاطر گریه رو به خواب بودن زیاد تبدیل کنه.
تازگیا رو در اتاقم نوشتم "زندگی زیبا نیست؟"هر بار که اینو میخونم جواب مثبت میدم.زندگی خیلی زیباست.
دیگه دلم به نوشتن نمیره :)حس هیتلر دارم وقتی داشت دنیارو میگرفت:)