به قدری دلم از ادما گرفته.چرا نمیتونیم ساده زندگیم کنیم.نرمال.کار سختی نیست.فقط کافیه کارای غیر عادی نکنید.خسته شدم از بس بقیه تصمیم گرفتن من زندگی کردم.جایی حس میکنم من زندگی هم نمیکنم.ادما تا یه جایی اروم میمونن.بعد میشکنن.
دلم گرفته از ادمای اطرافم.اینکه براشون خوبی میکنی و کارایی میکنی که اصلا لیاقتشون نبوده.اونا هم برای کارایی که وظیفشون بوده منت میزارن.
زندگی کنار این ادم ها خسته کنندست.
کاش میشد کاری کرد زمان زود تر بگذره.نمیدونم اینده چی منتظرمه.تاحالا که اینده از گذشتم بدتر بوده.ولی من به اینده امیدوارم وارم.دلم میخپاد فرداها زود تر برسن.نه اینکه منتظر یه اتفاق خوب باشم.فقط برا اینکه زود تر تموم بشم...