خجالتی

من و من 

تنهای تنها 

جامانده از کشتی دریا 

بی تو حتی 

طوفان این لنگرگاه 

حس مرگ و مردن 

حس تازه ای نیست 

بی تو حتی 

شوق پرواز 

با خیال حرف پر راز 

سقوط قطره باران روی چتر 

حس تازه دارد 

حس بودن 

حس پرواز بی پایان 

حس پرتگاه بلندی 

بی کم و کاست 

خنده از شوق سر میداد 

باز هم من و من 

باز مانده کشی دریا 

تنهای تنها 

"خودم "