۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پاییز» ثبت شده است

عکس +نوشته

  • موافقین ۴ مخالفین ۱
  • نظرات [ ۹ ]
    • چهارشنبه ۲۸ آذر ۹۷

    زندگی با تو

    وقتی طعم قدم زدن زیر تور مهتاب چقدر دلنشین است وقتی با هر قدمت ستاره ای بدرخشد 

    ستاره شب های مهباتی بانو 

    چتر خنده های عاشقانه ی زندگیی اقا

    بگذار با زندگی دیوانه روز هارو بسازیم 

    اشک هامون کنار ساحل دریا بریزیم حرف های تلخمان و دعوا هایمان را روی شن ها بنویسیم و شب اب بییاید و با خودش تا ابد ببرد

    صبح که شد دلمان مثل ساحل صاف باشد

    خنده هایمان هم توی شیشه حبس میکنیم و روی طاقچه میگذاریم و هر از گاهی نگاهی بیندازیم به شادی هایمان 

    و این زندگی تمامش با تو قشنگ است

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • يكشنبه ۱۱ آذر ۹۷

    اگر پسر بودم

    من توی خانواده ای بزرگ شدم که پسر بودن مزیت های خیلی بیش تری تا دختر داره.از حق نگذریم هیچ کدوم از اعضای خانواده بین من و بقیه نوه های پسر فرقی نذاشتن و نمیزارن .شاید عزیز تر هم بودم.اما همه این ها به خاطر تک پسری پدرمه.

    شاید اگه پسر عمو داشتم همه چیز فرق میکرد.شاید اگر پسر بودم دیگه بابام نگران ایندم نبود.شاید اگر پسر بودم توی این سن میتونستم کمی از بار زندگی از دوش پدر بردارم.شاید اگر پسر بودم ساعت های بیش تری با بابام میگذروندم.شاید اگه پسر بودم برای ورود به ورزشگاه نیازی به گزینش نداشتم.شاید اگه پسر بودم نگرانی جلو و عقب بودن شالم نمیکردم.شاید اگه پسر بودم مجبور نبودم ایندم روی شونه های پدرم بسازم و تموم بار زندگی من به دست پدر نبود.شاید اگه پسر بودم اسیب اجتماعی فرزند طلاق حس نمیکردم.شاید اگه پسر بودم ساعت های با دوستام بیرون میرفتم و وجب به وجب شهر میگشتم.شاید اگه پسر بودم نیاز نبود بابام برای چند ساعت کلاس از اون سر شهر بیاد این سر شهر.شاید اگه پسر بودم نیاز نبود صدای خنده هام کنترل کنم.شاید اگر پسر بودم اخرین بچه پسر میشدم و به قول مامان بزرگم نسلمون ادامه داشت.شاید اگه پسر بودم نبود مادر حس نمیکردم.شاید اگه پسر بودم میتونستم شاد تر باشم.

    اما من همه این ها میفروشم به امشب 

    امشب که من و پدر و پدر بزرگ سه تایی رفتیم بیرون و من بی توجه به نگاه دیگران بچه ای شدم و بچگی کردم.

    تمام پسرانه های دنیایی خیالی ام فدای ان لحظه ای که به خاطر رفتارم پدر بزرگم رو کرد به من و گفت 

    خیلی خوشحالم که بابات یه دختر داره که یک تار موش به تموم مرد ها ارزش داره.

    پس من یک دخترم :)

  • موافقین ۷ مخالفین ۱
  • نظرات [ ۹ ]
    • چهارشنبه ۳۰ آبان ۹۷

    عشق

    براتون عشقی ارزو میکنم که اخرش به ای کاش ختم نشه

  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • دوشنبه ۲۸ آبان ۹۷

    تابستان میداند

    رنگ پاییز گرفته ام.حس و حال زمستان.

    پاییزی که مسوزد و اتش میگیرد و میگرید  

    پاییز دل شکسته لباس نارنجی رنگش را به لباس مرگ زمستان میدهد.

    لباس سرمای قبر بر تن میکند و میمیرد تا زمین جان بگیرد.

    جان میدهد تا باشید.

    دست اخر هم تمام عاشقی ها به اسم بهار تمام میشود و پاییز میشد فصل جدایی 

    اما تابستان میداند پاییز عاشق بود که بهار عاشقی کرد 

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • شنبه ۲۶ آبان ۹۷

    مدرسه نوشت +جریمه +تولد

    اقا نگم براتون که دلم خونه 

    دیشب از ساعت ده و نیم که سامری زبان به دستم رسید تا دوازده و نیم درگیرش بودم.برای اولین بار در تمام طول عمر صبح زود بیدار شدم باز زبان خوندم.

    صبح که رفیم هوا بسیار بارانی و دو نفره^_^به تعداد نفراتش کار ندارم هوا خوب بود 

    رفتیم تو حیاط معاون و مدیر مدرسه رو دیدم که پایین پله ها ایستادن.منم خیلی شاد و پر انرژی سلام کردم و خیلی بی حال جواب شندیدم خخخخ  نمیگم چرا ولی حق دارند.

    حلاصه امروز باید قبل از کلاس توی نماز خونه حاضر میشدیم.

    رفتیم اونجا و پیش شیطون های مدرسه نشستیم.یه حاج اقا اومد حرف زد که به قول یکی از همکلاسیام ملینا داشت منفجر میشد از شنیدنش.

    بعد که چند نفری حرف زدن و سخنرانی و...تولد همین دوستمون بود.معاون پرورشی راضی کردم اهنگ بزاره.اخه جشن هم بود خلاصه ما هم براش سنگ تموم گذاشتیم.

    بعد از نماز خونه که دیگه بیرونمون کردن.رفتیم توی حیاط و زیر بارون با پای من و سرماخوردگی زیر بارون عمو زنجیر باف بازی کردیم خخخخخخخخخخخ خیلی کیف داد.

    بعد هم رفتیم سر کلاس ادبیات و انشاء و...



    خب از اینجا 

    زنگ اخر هندسه داشتیم.معلمون با کلاس دوازدم داشت و سر کلاس ما نیومد.تا پنج دقیقه اخر هم منتظر توی سالن و دم در کلاس بودیم دیدیم خبری نشد.ماهم وسایل جمع کردیم رفتیم توی حیاط.

    -_-معلم میاد سر کلاس و ما هم دوان دوان پشت سرش.

    معلم وارد کلاس شدن همانا و ما بعد از او وارد شدن همانا.

    هیچی دیگه جریمه شدیم یه هر کدومن سی صد بار بنویسیم 

    "تا معلم اجازه نداده نباید از کلاس بیرون بریم"

    خدا شاهده شما چند بار توی کل عمرتون این جمله رو به زبون اوردید که حالا ما باید بنویسیم :/

  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۲۳ ]
    • پنجشنبه ۲۴ آبان ۹۷

    حال نوشت

    پام شکسته توی گچه سرما خوردگی و گلو درد شدید صدام مثل خروس شده  

    این سه روز میتونستم یه عالمههههه تست بزنم که نشد اتاق حسابی به هم ریختست یکی بخواد بیاد تو اتاقم باید خودشو با بند ببنده گم نشه روی میزم یه عالمه قرص سرماخوردگی و لیوان های نصفه از اب و جعبه دستمال و دستگاه بخور که اب پزمون کرد 

    یه عالمه خوراکی خوشمزه که نمیتونم بخورم به قول س جان تعطیلات خوشمزه نداریم و داریم فیلم چهارم میبینیم 

    اذیتتم میکنه ازم حرف میکشه بعد میگه خروس کی بودی ؟منم میگم عمم یک ذوقییییی میکنه که نگو 

    اینم از فیلم چهارم 


  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • پنجشنبه ۱۷ آبان ۹۷

    شعر^_~

    هر کجا چشم میرد دلی بی جان بود 

    در دل قهقه این شهر دلی بی جان بود 


     عقلم از عشق می رفت بی هیاهو 

    نفس جان دلم از سر عشق هیاهو 


    بر کف سنگ فرش خیابان نقش میبست دلم 

    از سر شوق تو دیدار چهره ات نقش میبست با دلم 


    نم نم باران ،اهنگ ارام ،همگی میبردند هوش دلم ای فریاد و بیداد 

    جک جک گنجشکان،خش خش جارو ها  ،ای فریاد و بیداد 


    عشق من دیشب زیر باران بود؟

    در کنارش چه کسی عاشق بود؟


    ...melina



  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • چهارشنبه ۱۶ آبان ۹۷

    باورتون میشه خدایی!

    راست میگه خدایی.

    امروز ورزش داشتیم تو بارون رفتیم ورزش خخخخخخخخخخخ

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • سه شنبه ۱۵ آبان ۹۷

    جایزه دخترک بی قلب ؛)

    وب عزیزممممم 

    اینجا^_~


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • سه شنبه ۱۵ آبان ۹۷
    من محالم تو به ممکن شدنم فکر مکن
    پیوندهای روزانه