گنگ نوشتم

فقط چند خط اخر خوانده شود کفایت میکند.









نمیدونم.ولی به نظر من هیچکدوممون هیچ جای زندگیمون حق تصمیم ص در صد نداشتیم.

از کودکی بگیر تا حالا 

مقصر تموم این نا امیدی ها و مشکلات اعصاب و روان خودمون نیستیم.

چندین تا ستاره روشن داشتم و داشتم میخوندم.

خیلی از وبلاگ ها روز نوشت هستن.چرا این همه دلتنگی.نه فقط برای عشق و اینا 

دلمون لک زده برای خندیدن 

برای شاد بودن 

دلمون خوش کردیم به دلخوشی های کوچیک.

(بارون شروع کرد به باریدن اونم شدید."یهویی همین حالا")

اوضاع خوب نیست 

همه چیز درهمه 

کشور 

جامعه 

مردم 

خانواده ها 

خودمون 

همش به کنار 

دلمون 

دلمون دل اشوب داره.چرا نمیشه مثل قدیما زندگی کرد.مثل اون موقع هایی که من و هم سن و سال گاهی ازش خاطره شنیدیم.هیچ چیز مثل قبل نیست.واسه همین ما هم ادمای قبلی نیستیم.

چرا حرف نمیرنیم.چرا سکوت کردیم.درد داریم درد.از چشمامون داره زجه زدن میزنه بیرون.درد داریم.درد عشق.درد جوونی.درد پیری.درد بی پولی.درد غم.درد درد درد 

نصف مشکلات با رف زدن حل میشه.

حل نمیشه؟

خب نشه 

اصلا میخوام مشکلی که با حرف زدن حل نمیشه صد سال سیاه هم حل نشه.

نهایت تاوان خیلی چیزا چیه؟مردن؟

خب.من ترجیح میدم بمیرم تا اینکه مثل مرده زندگی کنم.

شما به چیا فکر میکنید ؟

هرررررر چی توی ذهنتونه ناشناس بگید.نه به من.نه به کسی که میخواید.بگید تا جرعت زبان باز کردن پیدا کنیم.

این پست ازادید.از اعتراف به دوست داشتن هر کی ازادددددددددید تا فحش.