باز هم میرد تا شهر با قدم هایش وجب کند.از اینجا میکوبد و میرود.یک شاخه گل رز سیاه از ان پیر مرد بد اخلاق اخر خیابان میخرد و میرود.دوتا پالوده دنج شیرازی.هندز فری های کهنه خاک خرده خاطره دار که با صدای بلند دایان میخواند.پیر زنی که باز منتظر چشم انتظار امدن یار کودکی اش میماند.

هنوز کسی علت چای تازه دم و قوری مهمان روی اجاق را نمیدانند