۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجنون» ثبت شده است

زده سرم

یه مشت دیوونه مغز ردی دور هم جمع شدیم 

یکی از مجنونی میناله 

یکی از سادگی رابطه ها 

یکی هم از خاطره ها 

یکی هم این گوشه نشسته و به فکر امتحان زبان فرداست شاید من هم خودم را گول میزنم 

خسته شده ام از خوب بودن ها هوای دود سیگار کرده ام هوای پیچوندن مدرسه بعد از امتحان کرده ام هوای دور دور های یواشکی کرده هوای یک روز من نبودن کرده ام.

مطمئن هستم یک روز تمام حرف هایم به کسانی که تا کنون نگفته ام میزنم و میروم.جوری که دیگر جواب حرف هایم را نشنوم.انوقت من میشوم ترسو با یه سیگار گوشه لبم.اون روز روزیه که دیگه پشت دوستام نیستم.شونه به شونشون دارم خودمو دود میکنم 


  • موافقین ۵ مخالفین ۱
  • نظرات [ ۸ ]
    • يكشنبه ۲ دی ۹۷

    قصه ای از زبان غاز ها

    قصه ی قدم زدن عاشقانه از دهان پسرک عاشق تازه لایق شنیدن میشود.همان قصه ی شب بارانی.همان چند دوست دیوانه.قصه ای که نه از سر خیال و مستی از سر مجنونی به دنیا میاید.اینبار شاید گونه ای دیگری از عشق.شاید فراتر از عشق بالاتر از جامعه و فراتر از تلخی خیانت و...


    نویسنده داستان دو شخص:) 


    "مجنون"

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • يكشنبه ۴ آذر ۹۷
    من محالم تو به ممکن شدنم فکر مکن
    پیوندهای روزانه