خدایا منو بکش
نصف شبی خودمون هم میخوایم بخوابیم نمیزاری
به نظرتون بگم اشتباه زده یا فردا صبح ساعت هفت سر کوچشون زیر پاش علف سبز بشه؟؟؟خخخخخخخخخخخخ
خدایا منو بکش
نصف شبی خودمون هم میخوایم بخوابیم نمیزاری
به نظرتون بگم اشتباه زده یا فردا صبح ساعت هفت سر کوچشون زیر پاش علف سبز بشه؟؟؟خخخخخخخخخخخخ
اینکه پیام میدم بعد چند ساعت سین میخوره بی جواب
نظر میزارم وبلاگ هاتون جواب نمیدید
خب در حدم نیستید
چیکاری از دست من برمیاد؟
نهایت میشه
تلافی
وبلاگ هاتون بلاک میشه
مخاطب ها مسدود میشه
نظرات وبلاگم بسته میشه
اونقدر ها مغرور هستم که لازم بشه وبلاگ هم پاک میکنم تا بعضی ها رو دیگه ملاقات نکنم :)
بخند و لبخند بزن
جوری که چشمات بخنده
میخوام به دنیا ثابت کنم یه دوست دارم که خندش از خورشیدش پر نور تره:)
یعنی چی دختر قد کوتاه خوبه
اگر قد عمل کردنی بود حالا همتون تیر چراغ برق بودید
دختر باید بلند باشه^_~
(مزاح بود فقط)
قرار نیست من جوری زندگی کنم که دنیا دوست داره
و متقابلا هم قرار نیست دنیا جوری بچرخه که من دوست دارم
^_^
اون شب بعد از کلاس گیتار خونه شما شام دعوت بودیم.داداشت بهمون زنگ زدن و گفت ماشین پنچر کرده و دیر میاد دنبالمون.مجبور شدیم توی خیابون قدم بزنیم.زمستون بود و دقیقا همین امروز.نوزده اذر ماه.شاید پاییز دو سال پیش بارون چندانی نداشتیم.اما هوا حسابی سرد بود.دستامو توی جیبم مشت کرده بودم.جزوه ها توی دستم بود.ازم پرسیدی سردته گفتم.خیلی.سریع مسیر کج کردیم داخل مجتمع خرید.چقدر علایقمون مثل هم بود.خیره میشدیم به ویترین ساعت ها و نظر میدادیم.از مغازه های کفش اسپرت با یه عالمه تعریف رد میشدیم.دست اخر هم برام پیک گیتار گرفتی.چقدر اون زمان دلم میخواست کلکسیون پیک داشته باشم اما حالا دیگه نه گیتارمو دارم نه یه دونه از پیک هایم را.دو تا خریدیم.یه دونه سفید و یه دونه مشکی.من سفید رو دوست داشتم و تو مشکی.ولی دست اخر مشکی واسه من شد و اون یکی برای تو.چقدر از زندگی خندیدیم.وقتی از اونجا زدیم بیرون دوباره هوای سرد داشت منو منجمد میکرد.گوشه خیابون ایستادی و شال گردنتو بهم دادای.از پله ها که میومدیم پایین دست و پا چلفتی شدم.دستمو گرفتی و نزاشتی جلوی همه نقش بر زمین بشم.دستام به قدری یخ کرده بود که انگشتام بی حس بودن.جزوه ها رو گرفتی و شال گردنتو سفت دور گردنم پیچیدی.دستمو مشت کردی و توی دستت گزاشتی.
اون موقع بوی عطرتو دوست نداشتم.تلخ بود.شال گردنت پر بود از عطرت.توی اون سرما نمیدونم با چه منطقی بستنی خوردیم.بعد هم سرماخوردگی تا یک هفته داشتیم تحمل میکردیم.همه اون روز ها گذشت.دوسال.چقدر دو سال برام مهمه.همه اتفاقات زندگیم دوسال دوسال میوفته.اون روز دستام که تو دستت بود عکس گرفتی گفتی میخوام نشون (س)بدم که بفهمه چقدر حواسم بهت هست اینقدر سفارش نکنه.
ولی امروز دست یکی دیگه همونطوری توی دستت بود و عکسشو استوری کردی.اونم جوری که فقط من ببینم.:)
خبر ها زود میرسه.سعی نکن عکسشو بهم نشون بدی.
جداییتون مبارک :)
فقط دو خط اخر واقعیته
خخخخخخخخ
بقیه تخیلمه^_^
(به دلیل شک و تردید در ذهن ها احتمالا موقته)