۸۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

دستت نمیرسه

میشم 

         اون 

               ستاره ای

                              که

                                  هر

                              شب

                     بهش

               زل

    میزنی 

              اما

                  دستت 

                           بهش 

                              نمیرسه

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • سه شنبه ۶ شهریور ۹۷

    برنامه ترسناک

    برنامم وحشتناک به هم ریخته 

    مسافرت یهویی +نخوندن کتاب ادبیا (اینو باید از سه شهریور شروع میکردم که هنوز یک صفحه هم نخوندم)+تموم نشدن ریاضی و عربی +اسباب کشی+نزدیک شدن به مدارس و کار های اون 

    موهامم بکشم تا مهر میمیرم به برنامه برسم

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • سه شنبه ۶ شهریور ۹۷

    سپهر

    دارم موهای رویامو میبافم 

                     همه چیز زیادی واقعی شده 







    #رپ

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • سه شنبه ۶ شهریور ۹۷

    قصه ی عشق

    زمان زنده است
    مثل آن عاشقی که معشوق نداشت
    مثل خار هایی که رز نداشتند
    ضربان قلبش ثانیه پیدا کرده
    نفس هایش دقیقه ای میزند
    زمان عاشق گذر شده بود
    گذر برای زمان
    قانونش بود
    گذر زمان
    اما
    زمان پای عشقش ماند
    و
    گذر معشوقه ی خاطرات شده بود
    زمان از گذر گذشت و زمان گذشت
    گذر هم با خاطرات ماند
    دیگر گذر زمان
    گذر خاطره بود
    این است قصه ی عاشقی
    زمان گذشت کرد و
    گذر خاطره ماند
    مثل 
    ما…
  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • دوشنبه ۵ شهریور ۹۷

    ادامه فصل چهار ایینه(بخش دوم)

    از اون جا بیرون زدم.هوا حسابی سرد بود سرمای هوا دندان هایم را بر هم میزد این قدر سریع قدم بر میداشتم که وقتی سر کوچه بودم تازه پدر داشت سوار ماشین میشد.مسیرمو کج کردم و رفتم توی کوچه پس کوچه.میخواستم تنها باشم.خیلی تنها.نمیفهمیدم چه اتفاقی افتاده همه چیز سریع پیش رفت.خیلی زود بزرگ شدیم.گذر زمان بازی های بچگیمون تموم کرد.خنده هامون کل کل های تکراری و مسخره.کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدیم کاش هیچ وقت عاشق نمیشدم کاش هیچ وقت نمیرفت و دو سال جدایی بکشم.دست کم کاش هیچ وقت نمیامد دنیا چقدر بی رحم است.خیلی بیرحم.گوشیمو توی دستم فشار میدم.چند باری زنگ خورده بالاخره جواب میدم.

    _الو بابا.بزار تنها باشم 

    منتظر جواب نمیمونم و قطع میکنم.میدونی خوبی این شهر چیه ؟اینکه حتی شب های روشنی داره.اینکه تا ساعت سه و چهار ماشین ها خیان هارو شلوغ کرده.توی مسیر به چشم های خودم که در چشم های پوریا گم شده بود.به اینکه تا ارزویم یک قدم مانده بود.فکر میکنم.به اینکه چقدر راحت رفتم.قسم میخورم این پوریا را بخشیدم بعد از دو سال امد و عاشقم کرد و رفتم من انتقام نگرفتم.من …من فقژ از پوریا میترسم.از رویایی زندگی ام میترسم.

    _ملیکا 

    صدای پوریا بود 

    _ملیکا وایسا 

    _خواهش میکنم 

    میدود و به من میرسد 

    در کوچه باغ های شیراز.کوچه پس کوچه هایی با دیوار های گلی.با روشنایی کمی از فانوس قدیمی و خراب انتهای کوچه 

    جای سیلی روی صورتش مشخص است.

    من گریه نکردم.حتی یک قطره.فقط یک بغض معمولی گلویم را میفشارد.بی احساس وسط کوچه می ایستم و به سمت پوریا میچرخم.

    سرم را بلند میکنم.بی احساسم.به پوریا.به خودم.به پدر.به دنیا.درست مثل بی احساسی مادرم به من.هر بار که اسمش را میگویم اشک در چشمانم جمع میشود اما اینبار من به بی احساسی خودم به خودم چشمانم تر میشود.

    حرف میزن.ارام و شمرده 

    _پوریا …دیر اومدی.خیلی دیر 

    _تو از هیچی خبر نداری 

    _میدونم.برای همین هم هنوز اینجام 

    _میتونم برات توضیح بدم 

    _نمیخوام بشنوم 

    سرم را میچرخانم تا بروم و نباشم.پوریا مچ دستم را با یک دست میگیرد و دوباره به من نگاه من.بلند,واضح,شفاد داد میزنم 

    _دستت هیچ وقت به من نخوره 

    دستم را رها میکند جلوی مسیرم می ایستد به چشمانش زل میزنم دستانش را بالا میبرد.صدای مردانه اش بلند میشود.بلند تر از فریاد هایی که شنیدم.

    _من به خاطر تو رفتم.به خاطر تو زندگیم نابود شد


  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • دوشنبه ۵ شهریور ۹۷

    وسط داستان نویسی احساسی بشی

    وسط تایپ کردن داستان احساسی بشی خیلی بدههههه 


  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • دوشنبه ۵ شهریور ۹۷

    1397/06/05عجببببب

    دیگه برکت از تعطیلی ها رفته 

    چشم رو هم بزنی تا بستون تموم شده 

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • دوشنبه ۵ شهریور ۹۷

    از شب متنفرمممممم

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • دوشنبه ۵ شهریور ۹۷

    بیانی ها حال کردید

    من نبودم پست بزارم حال کردیدا خخخخخ 

    حالا به هر حال مطلبی ندارم.زیر این پست نظر های امروز بزارید برم من 

    پررو هم خودتونید

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۹ ]
    • يكشنبه ۴ شهریور ۹۷

    باران بهاری

    مثل باران بهاری شدم 

    نه پای رفتن دارم 

    نه دل ماندن 

    بلا تکلیف سر سبزم 



    بی هیچ دلیلی قلمم عاشقانه مینویسه







    )

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • يكشنبه ۴ شهریور ۹۷
    من محالم تو به ممکن شدنم فکر مکن
    پیوندهای روزانه