خخخخخخخخ خیلی چندش اوره ولی باز هم خیلی خوبه
عجب روز هایی میگذرانیم
پر از موضاعات و حل مسائل زندگی
روز ها و ساعت های درگیری
همه همین گونه ایم
چشم هایت را ببند
زیر لب بگو
جهنم به هر چیزی که لبخندمو خراب میکنه
زندگی رو به اغوش بکش و دنیات رو زیبا بساز
+اشتی کنیم ؟
_تاحالا یه کتابو دو بار خوندی؟
+اره.
_داستانش عوض شده؟
+نه.
به گرمی اغوشت قسم
شاید باور نکنی هنوز دلیل تپیدن قلبم
نفس هایم
چشمانم تویی
شاید هرگز نفهمی
شاید هرگز نگویم
اما...
پست هام خیلی بی مزه شده-_-
چرا؟چیکارش کنم؟
پیشنهاد.
چرا نظراتم کم شده:'(؟
کلاس سوم دبستان که بودم بیش تر وقتم برای درس بود و کنار مامانم میگذروندم.پوشه کار مدرسه چیزی بود که خیلی حساسیت به خرج میدادم.لازم به ذکر خیلی توی کار مدارس قانون مدار هستم.اون دبستان هم که شدید منظم بودم.پوشه کارم اون سال بهترین انتخاب شد و توی مدرسه نگهش داشتند و بهم ندادن.عمم توی مدرسه دبستان دبیر.درست همون مدرسه ای که کل مقطع دبستان و پیش دبستانی گذروندم.چند روز قبل عمه جان اومد و دیدم یه پوشه دستشه.وقتی ازش پرسیدم و بهم داد روی زمین بند نبودم.بهترین اتفاقات توی کودکیم بود و خیلی برام این جور چیزا جذابه.مخصوصا نه سالگیم.خیلییییی دوستش دارم و مثل بقیه وسایلم قول میدم که همینطور نگهش دارم :))میخواستم فیلم بگیرم نشد فعلا.شاید بعدا.ولی اینم عکسش^_^