براتون عشقی ارزو میکنم که اخرش به ای کاش ختم نشه
خخخخخخ نام کاربریش یادش رفته نمیتونه بیاد وبلاگش من نتونستم درستش کنم
چیکارش کنه؟
میتوانستم بهتر باشم
میتوانست بهتر باشد
میتوانستیم بهتر بسازیم
میشد شرایط خوب بود
هم من میخواستم
هم تو میخواستی
هم عالم و ادم
اما این وسط
شرایط نه مرا میخواست نه تو را
چه کنار هم
چه دور از هم
حق ما از زندگی
هیچ بود
هیچ …
من فقط او را میخوام
خداوندا به خدایی خودت قسم
اگر بار دیگر برود
به تمام دیگیری هایت خیانت میکنم
کی گفته دوتا دختر پیش هم میتونن کد بانو باشن؟
حالا مامان بزرگم فکر میکنه س جان پیشمه داریم قرمه سبزی درست میکنیم خخخخخخ ما خیلی به خودمون زحمت بدیم سوسیس درست میکنیم والا خخخ از مادوتا توقع نداره کسی
ادم تو کل زندگیش یکی مثل س جان داشته باشه غم نداره بهترینهههه
پ.ن :سوسیس و پنیر پیتزا (ایده خودمون بود ^_^)
رنگ پاییز گرفته ام.حس و حال زمستان.
پاییزی که مسوزد و اتش میگیرد و میگرید
پاییز دل شکسته لباس نارنجی رنگش را به لباس مرگ زمستان میدهد.
لباس سرمای قبر بر تن میکند و میمیرد تا زمین جان بگیرد.
جان میدهد تا باشید.
دست اخر هم تمام عاشقی ها به اسم بهار تمام میشود و پاییز میشد فصل جدایی
اما تابستان میداند پاییز عاشق بود که بهار عاشقی کرد
اگر یکی پیام میده نمیخواد مخ بزنه.
اگر یکی هم جواب میده نمیخواد نخ بده.
یکی استوری میکنه مخاطب نداره.
یکی چیزی نمیگنه دنبال مخاطب نیسی.
رابطه ادم ها خاص نیستند.
بفهمید
دوستان ازتون میخوام برام دعا کنید یه اتفاق که حسابی چشم انتظارم اتفاق بیوفته
واقعا به دعا هاتون نیازدارم و ایمان دارم
قبلا هم ازتون خواستم دعا کنید.چند ساعت بعد مشکلم حل شد
این بار هم به دعای خیرتون محتاجم
اقا نگم براتون که دلم خونه
دیشب از ساعت ده و نیم که سامری زبان به دستم رسید تا دوازده و نیم درگیرش بودم.برای اولین بار در تمام طول عمر صبح زود بیدار شدم باز زبان خوندم.
صبح که رفیم هوا بسیار بارانی و دو نفره^_^به تعداد نفراتش کار ندارم هوا خوب بود
رفتیم تو حیاط معاون و مدیر مدرسه رو دیدم که پایین پله ها ایستادن.منم خیلی شاد و پر انرژی سلام کردم و خیلی بی حال جواب شندیدم خخخخ نمیگم چرا ولی حق دارند.
حلاصه امروز باید قبل از کلاس توی نماز خونه حاضر میشدیم.
رفتیم اونجا و پیش شیطون های مدرسه نشستیم.یه حاج اقا اومد حرف زد که به قول یکی از همکلاسیام ملینا داشت منفجر میشد از شنیدنش.
بعد که چند نفری حرف زدن و سخنرانی و...تولد همین دوستمون بود.معاون پرورشی راضی کردم اهنگ بزاره.اخه جشن هم بود خلاصه ما هم براش سنگ تموم گذاشتیم.
بعد از نماز خونه که دیگه بیرونمون کردن.رفتیم توی حیاط و زیر بارون با پای من و سرماخوردگی زیر بارون عمو زنجیر باف بازی کردیم خخخخخخخخخخخ خیلی کیف داد.
بعد هم رفتیم سر کلاس ادبیات و انشاء و...
خب از اینجا
زنگ اخر هندسه داشتیم.معلمون با کلاس دوازدم داشت و سر کلاس ما نیومد.تا پنج دقیقه اخر هم منتظر توی سالن و دم در کلاس بودیم دیدیم خبری نشد.ماهم وسایل جمع کردیم رفتیم توی حیاط.
-_-معلم میاد سر کلاس و ما هم دوان دوان پشت سرش.
معلم وارد کلاس شدن همانا و ما بعد از او وارد شدن همانا.
هیچی دیگه جریمه شدیم یه هر کدومن سی صد بار بنویسیم
"تا معلم اجازه نداده نباید از کلاس بیرون بریم"
خدا شاهده شما چند بار توی کل عمرتون این جمله رو به زبون اوردید که حالا ما باید بنویسیم :/