همه جا



  • موافقین ۱ مخالفین ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۱۷ مهر ۹۷

    گلادیاتور



  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سه شنبه ۱۷ مهر ۹۷

    اصیل زادمون



  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • سه شنبه ۱۷ مهر ۹۷

    شب های تهران



  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سه شنبه ۱۷ مهر ۹۷

    روز خوش

    روز را با امید شروع کن 

    تا زندگی با لبخند 

    در دستانت شکوفا شود 

  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • سه شنبه ۱۷ مهر ۹۷

    ادامه فصل هفت ایینه(فصل اخر )کمی موقت

    شاید بعد از ویراش دو بخش شود.

    چشم هامو که باز کردم دیدم با تور سفید روی تخت بیمارستان دراز کشیدم.در اطرافم پر از سرم و …بود.روی صندلی کنار تخت دخترها نشسته بودند.مانیا دست چپم را را با دو دستم گرفته بود و نوازش میکرد.در همان موقع سامیار در اتاق را باز کرد.پنار تخت ایستاد و بلیط های برگشت را روی میز کنار تخت پرتاب کرد.

    سامیار با خشم جدیت خطاب به من گفت 

    +من اونقدرا هم دلم نمیخواد کنارت باشم.حتی بیش تر از تو از این ازدواج متنفرم.ولی مجبوری.میفهمی؟مجبور 

    بدون هیچ جوابی سرم را برگرداندم و به گوشه دیگر اتاق خیره شدم.قطره اشکی از گوشه چشمم برای اینکه نشان دهد میفهمم کافی بود.دخترا از اتاق بیرون رفتند.

    سامیار باز هم میخواست داد و بیداد کند.اینبار به چشمانش برای اولی بار زل زدم گفتم 

    _فقط برو بیرون 

    دوباره سرم را برگرداندم صدای بسته شدن در را کشیدم ملافه ی تخت را روی صورتم کشیدم و ارام گریه کردم.انقدر گریه کردم که متوجه گذشت زمان نشدم.خوابم برده بود. فردا چمدان هارا بستیم و برگشتیم.کار های عروسی بدون نظر من خیلی زود تر از برنامه پیش رفت.پنج روز بعدعروسی من بود.

    هرگز فکر نمیکردم عروسی ام را مراسم ختم تصور کنم.

    بیش از اندازه به خودکشی فکر میکردم.به ایمیلی که امیر قبل از رفتن برای گذاشته بود و در ان نوشته بود 

    "تمام هستی من.این جهان من و تو را کنار هم نمی خواهد.اما من تو را بیش تر از تمام جهان میخواهم.اما صدایت را نگاه مهربانت را ان چشم های سیاه و موهای بلند را مجبور از دور داشته باشم تا نکند تار مویی از تو کم شود.من در جهانی دیگر منتظرت هستم.حتی اگر شده باشد تا اخر عمرت منتظرت خواهم ماند 


    عاشق تو:امیرت"


    همه میدانستند هر لحظه منتظر فرصت عملی کردنش  هستم

    برای همین حتی لحظه ای تنها نبودم.روز عروسی ارایشم را چندین بار بعد از تمام شدن روی صورتم پخش میکرم.انقدر در عکس هایم بااخم بودم که هیچکدامشان به قول سامیار در شإن خانوادش نبودند.

    تمام شب را توی اشپز خانه تالار نشسته بودم.

    بوی مرغ میدادم.

    مهمان ها ساعت ده نشده کم کم رفتند.خیلی ها نیامده بودند هنوز.

    با غم و حسرت از اینکه چرا انروز به حرف های پوریا گوش نکرده بودم و فرار نکردم پشیمان بودم.ماشین گل ماری شده برای من تابوت بود.

    صدای بوق ماشین ها الله اکبر 

    لباسم کفنم 

    سامیار هم عزرائیل 

    انشب سامیار از من خواست اخرین کاری رو که میخوام بکنم.چون ممکنه دیگه هرگز نتونم زندگی کنم.پلک هایم که برهم خورد تنها یک قطره اشک کوچک از گوشه چمم ارایشم را بر هم زد.

    حرفی نزدم.سامیار گفت که 

    +تو دیگه مجبوری با من باشی.امیر دیگه نیست

     تمام این جملات را با حرص میگفت.

    ادامه داد 

    +از این به بعد میفهمی که دیگه با کی طرفی.

    سامیار مست بود.از ان روز که چشم های قرمز پوریا را دیدم مستی را میتوانستم به راحتی تشخیص دهم.

    بعد هم هر چه که توانست به من گفت 

    من هم دست اخر 

    لبخندی زدم و گفتم 

    _عشقت خیلی وقته ماله پوریاست

    به رو به رو خیره شدم.سامیار زبانش بند امده بود.اگر کسی فریادم را نمیشنید همینجا مرا خفه میکرد.

    اخرین کاری که میخواستم انجام دهم این بود برای اخرین بار میخوام چند دقیقه ای توی اتاقم مجردی نفس بکشم.

    قبول کرد 

    میدونستم که فکر های شومی توی سرش داره 

    ولی من نه.

    توی ماشین پایین ساختمون منتظر موند تا چند دقیقه بعد برگردم. 

    در اتاقم که باز مردم تمام خاطرات زنده شد 

    قرار روز کافه 

    اولین قدم هام کنار امیر وقتی که گوشیمو روی صندلی باغ ارم فراموش کردم.

    رانندگی امیر وقتی حالم بد بود.

    رفاقت پوریا و امیر.

    روی تخت نشستم.

    انگار با پاشنه ی پا چیزی رو به زیر تخت پرتاب کردم.

    خم شدم و نگاه کردم 

    شیشه عطری بود که از داشبور ماشین پوریا برداشتم.

    یکم انطرف تر جواب ازمایشی بود که با امیر رفتیم و جوابش را گم کردم.

    هر دو را برداشتم و رفتم توی بالکن استادم و جواب ازمایش باز کردم بالاخره فهمدیدم علت سر گیجه و بیهوش شدن هایم چه بود.من سرطان خون داشتم.

    برایم مهم نبود.جواب را کنار گذاشتم و شیشه عطر پورا را باز کردم و بالاخره بعد از مدت ها عطرش را بو کردم.

    دقیقا بوی عطر پالتوی امیر را میداد.


    کفش هایم را بیرون اوردم و بالای نرده های بالکن استادم باز هم سرگیجه داشتم مثل همیشه 

    نه 

    اینبار سرگیجه نبود اینبار واقعا زمین دور سرم میچرخید.

    خودم را در میان زمین و زمان حس میکردم 

    برای اخرین لحظات به گذشته فکر کردم 

    نه سالم که بود مادرم ترکم کرد و رفت.

    هجده سال بیش تر سن نداشتم که وابسته پوریا شدم و اون هم رفت.

    همون موقع ها در اوج تنهایی پدر هم تنهایم گذاشتم.

    عشق امیر و خوردش هم که رفتند 

    من تنها نبودم 

    من سامیار را داشتم 

    اما او دیگر مرا نداشت 

    ضربه برخوردم به زمین انقدر زیاد بود که سرم شکاف بزرگی برداشت 

    تمام لباس سفیدم قرمز شده بود.

    اره :)قرمز به من خیلی میاد 

    تنها چیزی که از این پرتاب شدید سالم مانده بود 

    شیشه عطر پوریا در دستم بود 
















    پایان.


  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • دوشنبه ۱۶ مهر ۹۷

    فقططططططط بخش چمران(شیرازی:))بخونید خیعلی توپه

    😂✨

    زن وشوهرای شیرازی

    شوهر: امشب کجو بیریم شام بخوریم عزیزُم؟

    زن: هرجو شمو بیگی عشقُم .

    شوهر:بریم صوفی عفی اباد؟

    زن:نه والو ریژیمم!

    شوهر: بریم کباب کباب شیراز،کنجه بخوریم؟

    زن: ووی نه عامو دووره

    شوهر:خب بیریم همی ساندویچیو که نزیکه؟

    زن: نه عامو من ای چیا دوس نمی دارم!

    شوهر:خو ب پس کجو بریم؟

    زن : هرجو شمو بیگی!!


                       *

                       *

                       *

                       *

    ـــﻪ ﺷﯿـــﺮﺍﺯﯾﻪ ﻣﯿﮕـــَﻦ ﺷﯿــﺮﯾﻦ ﺗــَـﺮﯾﻦ

    ﻟﺤـــﻈﺎﺕ ﻋُﻤـــﺮﺗـﻮ ﺑﮕـــﻮ؟؟؟؟

    ﻣﯿــــﮕﻪ :

    ﺻُﺒــــﺢ ﭘﻮﺷــﯽ ﺑﺎﻟـــﺸـــﺘﻮ ﺑـَﺮ ﻋـﮑﺲ

    ﮐــُـﻨﯽ

    ﺳـَــﺮﺗﻮ ﺑﺬﺍﺭﯼ ﻃـــَــﺮﻑ ﺧـُﻨـــﮑﻮ

    ﺩﻭﺑــــﺎﺭﻩ ﺑــﺨـﻮﺍﺑﯽ

                     *  

                     *

                     *

                     *

    یــــــــــه نصیحت شیرازی:

    غذا مثِّ گلوله می مونه وقتی خوردی باید درجا بیفتی


    *

    *

    *

    *

    ﺧﺪﺍ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺷﯿﻄﺍﻥ : ﺍﮔﻪ ﺗﻮﻧﺴﺗﯽ ﯾﻪ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺟﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﻨﯽ ، ﻧﺎﻣﻮﺳﻦ می بخشمت...

    ﺷﯿﻄﺎﻥ : ﻫﻪ ... ﻫﻪ ... ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ !







    2 ﻣﺎﻩ ﮔﺬﺷﺖ ...

    ﺧﺪﺍ : ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﺗﻮﻧﺳﺘﯽ ؟

    ﺷﯿﻄﺍﻥ : ﮐﺎﮐﻮ ﻭﻟﻢ ﮐﻦ ...! ﺣِﺴﺶ ﻧﯿﺴﺖ 

    😂😂😂


    به یه شیرازی میگن کدوم یکی از اعضای بدنتو بیشتر دوست داری؟

    میگه کاکو گوشام!!!!!

    میگن چرا؟؟؟؟؟!!!!!

    میگه گوش خود به خود میشنوه نه میخواد بازش کنی نه حرکت بدی نه تلاش کنی 

    😂😂😂😂


    کاکومن ‏شک ندارم که یکی هست که تو خواب، 

    از ما کار میکشه! 








    وگرنه این همه خستگی اول صبح غیر عادیه!


    😂😂😂😂🤣🤣

    شب اول قبر شیرازیه:


    نمازتو خوندی؟

    .

    .

    .

    .

    وووووی عامو بذا از راه برسیم 

    مثل اینکه تازه مردیماااا،

    خسته و کوفته!



    😂😂😂😂😂😂


    الان گفته باشم این توافق و قرتی بازیا دلیل نمیشه فردا بچه های آمریکا بتونن ماشیناشون رو پلاک 63 کنن هااااااااااااا!

    .

    .

    .

    شیراز واس ماس!یعنی کلش واس ماس 


    🤣🤣🤣😅

    به شیرازیه میگن چه موقع از زندگی لذت بردی....؟

    میگه وقتی تصادف کردم

    و 6ماه رفتم تو کما!


    آی خوابیدم.

    آی خوابیدم...!


    😅😅😂🤣


    شیرازیا یه خیابون دارن ﺑﻪ ﺍﺳﻢ

    "چمران "


    ﺑﺮﺍﯼ همه ﺷﺪﻩ ﻣﺜﻞ

    "ﻣﺪﺭﺳﺎﻥ ﺷﺮﯾﻒ"


    پیک نیک میخوایم بریم...

    چمران


    قلیون کجا بکشیم...

    چمران


    شب جمه کجا بریم...

    چمران


    کوه ...

    چمران


    ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ...

    چمران


    پیاده روی ...

    چمران


    مخ بزنیم ...

    چمران


    هتل کجا بریم

    چمران


    برف بازی 

    چمران


    کورس بندازیم

    چمران


    صبونه صبح جمعه 

    چمران


    آتیش روشن کنیم

    چمران


    باغ و حوضخونه

    چمران


    ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺭﯾﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭﺷﺪ ﺑﺮﯾﻢ

    چمران


    تیم ملی رفت جام جهانی بریم

    چمران


    اغتشاش...

    چمران


    چهارشنبه سوری...

    چمران


    بیمارستان...

    چمران


    مهمون از شهرستان اومده ببریم بگردونیم...

    چمران


    حوصله مون سر رفته...

    چمران


    جوجه کباب...

    چمران 


    مرتضی پاشایی مرد

    چمران


    پرسپولیس برد

    چمران


    بام شیراز...

    از چمران


    چی؟

    چمران


    ﮐﯽ؟

    چمران


    ﮐﺠﺎ؟

    چمران


    چرا؟

    چمران


    چگونه؟

    چمران


    میای؟

    چمران

    چمران

    چمران

    چمران


    ﻓﻘﻂ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ شیراز ﻣﯿﻔﻬﻤﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻢ


    😅😅😅

    ایامیدونستیدطاووس کل زندگیش 5کیلومترراه نمیره؟؟؟

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .حالافهمیدین چرا ورودی شیراز طاووس نصب کردند؟؟؟

    لامصب شیرازیا هیچ کاریشون بی حکمت نیست.


    😂😂😂😂😂

    یه شیرازی گفت رفتم تهرون دیدم یه جا تصادف شده خیلی شلوغه 

    رفتم جلو و با چهره ای نگران پرسیدم


    هیشکه هیشتوریش نی؟

    چند نفر هاج و واج نگام کردن یکیشون گفت 


    آقا ما آلمانی بلد نیستیم😀😀

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱۶ ]
    • دوشنبه ۱۶ مهر ۹۷

    پاییز و فصل عاشقیش^_^

     پاییزتون بهاری 

     پر از قدم های عاشقانه 

     عاشقانه های دونفره زیر شکوفه تازه درخت ها 

     قدم زدن تنهای روی برگ درخت ها 

    به جای ان 

     هوای دو نفره زیر چتر باران بهاری 

     خنده هایی از سر عشق در هو هوی فروردین 

     به جای 

     گریه های تنهایی در خش خش برگ ها 

     پاییزتون بهاری



    )




  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • دوشنبه ۱۶ مهر ۹۷

    بابا عاشقتممممم(رمز برداشتم^_^ )

    بابا جون عزیزمممم فدات شم ^_^مرسی که اینقدر هوامو داری زندگیم 


     

    وقتی بابا پرستارت باشه وقتی مریض میشی ^_^ 

    خب بلد نیست سوپ درست کنه دیگه.سوپ اماده اصلا برای همین موقع هاست.خیلی هم دلم بخواد.

    ^_^مخسی همه دنیام

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • يكشنبه ۱۵ مهر ۹۷

    اقا این ویروس من از هر کی گرفتم حلال نمیکنمشاااا

    مریض شدم بدددددددددد 

    اونقدر که مدرسه نرفتم:(

    خدایا لطفاااااا 

    من از مریضی بدم میاددددددددددد 

    شب بیایید زیارت عاشورا بخونید خوب شم خخخخخ 


  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • يكشنبه ۱۵ مهر ۹۷
    من محالم تو به ممکن شدنم فکر مکن
    پیوندهای روزانه